عاشق خسته ( پارت 26)
جیمین : گوش کن ببین چی میگم جونگ کوک..... من به کسی باج نمیدم میدونی چرا؟ چون مثل تو ضعیف نیستم
یه نصیحتی بهت میکنم، تا اون چیزی که میخوای و بدست نیاوردی کاری انجام نده، چون معلوم نیست به اون چیزی که میخوای برسی یا نه
کوک : مشکل از من نبوده، مشکل اینکه که تو یه دروغگویی
جیمین : حالا که فعلا کارمو برام انجام دادی و دیگه بهت نیاز ندارم
کوک : ببین جیمین، من همه چیزو بدون اینکه کسی بفهمه انجام دادم، و بدون اینکه تو بفهمی هم میتونم همه چیو نابود کنم چون از همه ی نقشه هات خبر دارم
جیمین : الان باید ازت بترسم؟
کوک : نه.... فقط به حرفام دقت کن
یه وقت دیدی یونا رو از اینجا دزدیدم و باهاش فرار کردم
جیمین : تو جرات اینکارو نداری ( پوزخند)
کوک : وقتی اینکارو انجام دادم میفهمی که جراتشو دارم
جیمین : برو بچه، برو تا اُفُقیت نکردم
کوک : مراقب یونا باش جیمین، یه دقت دیدی دیگه تو عمارت نیست
جیمین : خب باشه... مراقبشم( پوزخند)
از دید جیمین :
من هیچوقت از کسی نترسیده بودم.... اگر جونگ کوک واقعی حرف میزد چی، وای.... یونااااا
جیمین : یونااااا کجایییی
یونا : چرا داد میزنی
جیمین : آه.... خب هیچی همینجایی دیگه
یونا : من با وضع کجا میتونم برم الان
جیمین : خب ببین حوصلت سر نرفته
یونا : جیمین خوبی ؟
جیمین : ببین شاید فک کنی سرم به سنگ خورده ولی.... راستش نمیدونم چجوری بگم
یونا : جیمین.....بگو
جیمین : هیچوقت اینجوری نبودم ولی نمیدونم چرا الان اینجوری شدم
یونا : جیمین ( داد)
بگو دیگه
جیمین : فک کنم عاشق یه دختر شدم
یونا : واقعا؟ کیه
جیمین : نمیشناسیش
یونا : همون دختریه که اون روز توی سخنرانیت میگفتی؟
جیمین : آره
یونا :خیلی خوشحالم برات
ولی..... چرا بهش نمیگی
جیمین :...........
یه نصیحتی بهت میکنم، تا اون چیزی که میخوای و بدست نیاوردی کاری انجام نده، چون معلوم نیست به اون چیزی که میخوای برسی یا نه
کوک : مشکل از من نبوده، مشکل اینکه که تو یه دروغگویی
جیمین : حالا که فعلا کارمو برام انجام دادی و دیگه بهت نیاز ندارم
کوک : ببین جیمین، من همه چیزو بدون اینکه کسی بفهمه انجام دادم، و بدون اینکه تو بفهمی هم میتونم همه چیو نابود کنم چون از همه ی نقشه هات خبر دارم
جیمین : الان باید ازت بترسم؟
کوک : نه.... فقط به حرفام دقت کن
یه وقت دیدی یونا رو از اینجا دزدیدم و باهاش فرار کردم
جیمین : تو جرات اینکارو نداری ( پوزخند)
کوک : وقتی اینکارو انجام دادم میفهمی که جراتشو دارم
جیمین : برو بچه، برو تا اُفُقیت نکردم
کوک : مراقب یونا باش جیمین، یه دقت دیدی دیگه تو عمارت نیست
جیمین : خب باشه... مراقبشم( پوزخند)
از دید جیمین :
من هیچوقت از کسی نترسیده بودم.... اگر جونگ کوک واقعی حرف میزد چی، وای.... یونااااا
جیمین : یونااااا کجایییی
یونا : چرا داد میزنی
جیمین : آه.... خب هیچی همینجایی دیگه
یونا : من با وضع کجا میتونم برم الان
جیمین : خب ببین حوصلت سر نرفته
یونا : جیمین خوبی ؟
جیمین : ببین شاید فک کنی سرم به سنگ خورده ولی.... راستش نمیدونم چجوری بگم
یونا : جیمین.....بگو
جیمین : هیچوقت اینجوری نبودم ولی نمیدونم چرا الان اینجوری شدم
یونا : جیمین ( داد)
بگو دیگه
جیمین : فک کنم عاشق یه دختر شدم
یونا : واقعا؟ کیه
جیمین : نمیشناسیش
یونا : همون دختریه که اون روز توی سخنرانیت میگفتی؟
جیمین : آره
یونا :خیلی خوشحالم برات
ولی..... چرا بهش نمیگی
جیمین :...........
۱۶.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.