ستاره ی قرمز من پارت ۱۹
ستاره ی قرمز من پارت ۱۹
( بچه ها شاید این پارت یا پارت بعدی تمومش کنم )
چویا : حیف که میکو اینجاس
میکو : نبودم چی میشود ( با اخم کیوت )
چویا : هیچی
دازای : میبینم هنوز اعصاب نداری
چویا : ها چیزی گفتی نشنیدم
دازای : هیچی ( با خنده )
میکو. : خب داداشی چویا جون بریم اون بازیه
دازای : چرا که نه
چویا : باشه
( بازیه توپ بازی پرت کردن توپ که لیوانا بیوفته)
دازای ۲ بار زد ولی میوفتاد
چویا خواست با جاذبه توپو بندازه
فروشنده اشاره به کاغذ
نوشته ی روی کاغذ
« پرتاب با محبت ممنوع »
تا نوشته رو خوندم یه توپ آبی درست کردم
( نوشته بود پرتاب با محبت ممنوع ننوشته بود که پرتاب خود محبتم ممنوعه )
و چویا توپو گرفت و پرتاب کرد و در آخر جایزه رو گرفتیم
میکو : ممنون چویا جون ( پریدن بغلش )
دازای : پرتاب و هم کاریه خوبی بود ( حسودیش شده بود که بدون کمک اون بردن و بهش توجه نمیشد )
بعد داداشی هم کشیدم توی بغلم
میکو : داداشیه بامزههههههه
چویا =🍅
دازای = 🍓
میکو = یکی که عاشق بغله و برای بغل اصلا خجالت نمیکشه 😅
از بغلشون درومدم
میکو : بریم دانگو بخوریم
دازای: آره
چویا : حتما
خلاصه شب خوبی بود
دیروقت بود
چویا بریم بار
میکو و دازای : آره
توی بار بعد سفارش
دازای : میکو نمیدونستم تو هم میخوری
میکو : پس چی فکر کردی از وقتی توی یتیم خونه بودم میخودم
دازای و چویا: چییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
میکو : از دوازده سالگیم یواشکی میرفتم بیرون و میخوردم پولشم از پول صاحب یتیم خونه کش میرفتم
و دازای و چویا رو مشاهده میکنیم که کم مونده از تعجب چشماشون بپره بیرون و میکو که با دیدن ظاهر این ۲ بزرگوار ریسه میره
بالاخره نوشیدنیشونو آوردن و چویا از دازای و میکو یکم درصد بالا ترین سفارش داده بود
میکو : واقعا میتونی اونو بخوری
چویا : آره
دازای : اگه مثل قبلا حالت بد نشه ( با نیش خند )
چویا =🍅:خفه شو
میکو : مگه قبلا چی شده
چویا : هیچی
( بچه ها شاید این پارت یا پارت بعدی تمومش کنم )
چویا : حیف که میکو اینجاس
میکو : نبودم چی میشود ( با اخم کیوت )
چویا : هیچی
دازای : میبینم هنوز اعصاب نداری
چویا : ها چیزی گفتی نشنیدم
دازای : هیچی ( با خنده )
میکو. : خب داداشی چویا جون بریم اون بازیه
دازای : چرا که نه
چویا : باشه
( بازیه توپ بازی پرت کردن توپ که لیوانا بیوفته)
دازای ۲ بار زد ولی میوفتاد
چویا خواست با جاذبه توپو بندازه
فروشنده اشاره به کاغذ
نوشته ی روی کاغذ
« پرتاب با محبت ممنوع »
تا نوشته رو خوندم یه توپ آبی درست کردم
( نوشته بود پرتاب با محبت ممنوع ننوشته بود که پرتاب خود محبتم ممنوعه )
و چویا توپو گرفت و پرتاب کرد و در آخر جایزه رو گرفتیم
میکو : ممنون چویا جون ( پریدن بغلش )
دازای : پرتاب و هم کاریه خوبی بود ( حسودیش شده بود که بدون کمک اون بردن و بهش توجه نمیشد )
بعد داداشی هم کشیدم توی بغلم
میکو : داداشیه بامزههههههه
چویا =🍅
دازای = 🍓
میکو = یکی که عاشق بغله و برای بغل اصلا خجالت نمیکشه 😅
از بغلشون درومدم
میکو : بریم دانگو بخوریم
دازای: آره
چویا : حتما
خلاصه شب خوبی بود
دیروقت بود
چویا بریم بار
میکو و دازای : آره
توی بار بعد سفارش
دازای : میکو نمیدونستم تو هم میخوری
میکو : پس چی فکر کردی از وقتی توی یتیم خونه بودم میخودم
دازای و چویا: چییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
میکو : از دوازده سالگیم یواشکی میرفتم بیرون و میخوردم پولشم از پول صاحب یتیم خونه کش میرفتم
و دازای و چویا رو مشاهده میکنیم که کم مونده از تعجب چشماشون بپره بیرون و میکو که با دیدن ظاهر این ۲ بزرگوار ریسه میره
بالاخره نوشیدنیشونو آوردن و چویا از دازای و میکو یکم درصد بالا ترین سفارش داده بود
میکو : واقعا میتونی اونو بخوری
چویا : آره
دازای : اگه مثل قبلا حالت بد نشه ( با نیش خند )
چویا =🍅:خفه شو
میکو : مگه قبلا چی شده
چویا : هیچی
۳.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.