dark condition p3 😈
اون صدای بابام بود که داشت صدام میزد و تولدم رو تبریک می گفت . چه عجب هنوز این جور چیزا رو یادشه . با نفرت جواب دادم و هر چی از دهنم در اومد بارش کردم .
گفتم : که از این وضع خسته شدم بیاد . مگه نمیگفت تنهام نمیذاره ؟ ( با گریه ) ولی اون هم ناراحت بود و معلوم بود بغض کرده ولی من گوشی رو قطع کردم . خیلی ناراحت بودم و دلم پر بود . بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم بیرون تا یکم به جایی که خودمو اونجا خالی میکردم سر بزنم .
پیاده تا اون مسیر رفتم و به اونجا رسیدم . خلوت بود و نشستم و تا جایی که میتونستم گریه کردم و خودمو خالی کردم .
بعد از یه عالمه گریه کردن داشتم به سمت خونه میرفتم که یکی از طلبکارای قدیمی بابام جلوم رو گرفت آدم خیلی رو مخ و عوضی بود . اسمش لی سونگ بود.
گفت : هی ا/ت خانم کجا ؟ بدهی بابات رو که باز نریختی !
ا/ت : گفتم که برات میریزم تحمل کن ...
سونگ : نه عزیزم من بدهی نمیخوام من خودت و میخوام
ا/ت : مرتیکه کثافت فکر کردی با این حرفا میتونی منو گول بزنی ؟ وایسا خودم و با پست بهت تحویل بدم و با یه نیشخند از اونجا رفتم .
داخل خونمون خیلی خسته بودم با اینکه باید به سرکار هم میرفت ساعت ۵ بعد از ظهر بود که رفتم کافی شاپ لباس هام رو پوشیدم و رفتم پشت میز کارام رو انجام میدادم که...
گفتم : که از این وضع خسته شدم بیاد . مگه نمیگفت تنهام نمیذاره ؟ ( با گریه ) ولی اون هم ناراحت بود و معلوم بود بغض کرده ولی من گوشی رو قطع کردم . خیلی ناراحت بودم و دلم پر بود . بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم بیرون تا یکم به جایی که خودمو اونجا خالی میکردم سر بزنم .
پیاده تا اون مسیر رفتم و به اونجا رسیدم . خلوت بود و نشستم و تا جایی که میتونستم گریه کردم و خودمو خالی کردم .
بعد از یه عالمه گریه کردن داشتم به سمت خونه میرفتم که یکی از طلبکارای قدیمی بابام جلوم رو گرفت آدم خیلی رو مخ و عوضی بود . اسمش لی سونگ بود.
گفت : هی ا/ت خانم کجا ؟ بدهی بابات رو که باز نریختی !
ا/ت : گفتم که برات میریزم تحمل کن ...
سونگ : نه عزیزم من بدهی نمیخوام من خودت و میخوام
ا/ت : مرتیکه کثافت فکر کردی با این حرفا میتونی منو گول بزنی ؟ وایسا خودم و با پست بهت تحویل بدم و با یه نیشخند از اونجا رفتم .
داخل خونمون خیلی خسته بودم با اینکه باید به سرکار هم میرفت ساعت ۵ بعد از ظهر بود که رفتم کافی شاپ لباس هام رو پوشیدم و رفتم پشت میز کارام رو انجام میدادم که...
۳۳.۲k
۰۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.