وقتی دزدیده میشی اما... فیک جونگکوک
پارت:33
چهار ماه بعد
ویو ات
-وایسا ی لحظه دیگه اومدم
توی اینه نگاهی ب خودم انداختم و دستی به شکم برجستم کشیدم
کیفم رو برداشتم و رفتم پایین
×اومدی
-اره اره
تهیونگ اومد جلوم وایساد دستش رو اورد بالا و با دستش صورتمو نوازش کرد
×استرس داری
-یکم ولی کنجکاو هم هستم
×منم پس بریم دیگه
حرفشو تایید کردم
دستشو گرفت سمتم
گرفتن دستش مساوی با قدم های بلند ما به سمت بیرون بود
30مین بعد
در اتاق رو زدیم
÷بفرمایید
رفتیم داخل
دکتر بلند شد
~خوش اومدین اقا و خانم کیم
-مرسی
~خب بیاین روی تخت دراز بکشین تا ببینیم که حال کوچولو چطوره
باشه ای گفتم و رفتم روی تخت دراز کشیدم لباسمو دادم بالا تا شکمم برای چکاب اماده باشه
تهیونگ هم کنار تخت وایساده بود ولی انگار بیشتر از من استرس داشت
دکتر همراه با کشیدن دستگاه سونوگرافی روی شکم من لبخند زد
~خب کوچولو که خیلی خوبه الان میتونین کامل ببینینش
نگاه به مانیتور کردم که اون کوچولو داخلش معلوم بود
خودم باورم نمیشد من ی بچه دارم ی بچه کوچولو ک توی من ب وجود اومده و داره بزرگ میشه
اشکی از گوشه چشمم چکید و افتاد پایین اما از چشم تهیونگ دور نموند
×چیزی شده
-اون. خیلی.خوشگله
تهیونک لبخندی زد و گفت
×اره همینطوره مثل تو
~خب میخاین جنسیتش رو بدونین
نگاهی به تهیونگ کردم و بعد دوباره به دکتر نگاه کردم
-بله
دکتر کمی دیگه دستگاه رو روی شکمم جا به جا کرد و
~ما اینجا ی دختر شیطون داریم
-دختره؟تهیونگ شنیدی دختره
×اره. شنیدم
بعد از تمام شدن کارای دکتر با کمک تهیونگ بلند شدم و لباسم رو درست کردم و رفتیم بیرون
دم در مطب وایسادیم چرخیدم سمت تهیونگ همراه با من اون هم همینکار رو کرد
توی چشمام اشک جمع شده بود
اومد سمتم و کشیدم توی بغلش
خیلی خوشحال بودم خیلی زیاد ولی ی جای قلبم که کامل احساسش میکردم ی چیزی کم بود
یک چیزی ک نبودش اونقدر پر رنگ بود که خیلی واضح دیده میشد. جونگکوک.....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
چهار ماه بعد
ویو ات
-وایسا ی لحظه دیگه اومدم
توی اینه نگاهی ب خودم انداختم و دستی به شکم برجستم کشیدم
کیفم رو برداشتم و رفتم پایین
×اومدی
-اره اره
تهیونگ اومد جلوم وایساد دستش رو اورد بالا و با دستش صورتمو نوازش کرد
×استرس داری
-یکم ولی کنجکاو هم هستم
×منم پس بریم دیگه
حرفشو تایید کردم
دستشو گرفت سمتم
گرفتن دستش مساوی با قدم های بلند ما به سمت بیرون بود
30مین بعد
در اتاق رو زدیم
÷بفرمایید
رفتیم داخل
دکتر بلند شد
~خوش اومدین اقا و خانم کیم
-مرسی
~خب بیاین روی تخت دراز بکشین تا ببینیم که حال کوچولو چطوره
باشه ای گفتم و رفتم روی تخت دراز کشیدم لباسمو دادم بالا تا شکمم برای چکاب اماده باشه
تهیونگ هم کنار تخت وایساده بود ولی انگار بیشتر از من استرس داشت
دکتر همراه با کشیدن دستگاه سونوگرافی روی شکم من لبخند زد
~خب کوچولو که خیلی خوبه الان میتونین کامل ببینینش
نگاه به مانیتور کردم که اون کوچولو داخلش معلوم بود
خودم باورم نمیشد من ی بچه دارم ی بچه کوچولو ک توی من ب وجود اومده و داره بزرگ میشه
اشکی از گوشه چشمم چکید و افتاد پایین اما از چشم تهیونگ دور نموند
×چیزی شده
-اون. خیلی.خوشگله
تهیونک لبخندی زد و گفت
×اره همینطوره مثل تو
~خب میخاین جنسیتش رو بدونین
نگاهی به تهیونگ کردم و بعد دوباره به دکتر نگاه کردم
-بله
دکتر کمی دیگه دستگاه رو روی شکمم جا به جا کرد و
~ما اینجا ی دختر شیطون داریم
-دختره؟تهیونگ شنیدی دختره
×اره. شنیدم
بعد از تمام شدن کارای دکتر با کمک تهیونگ بلند شدم و لباسم رو درست کردم و رفتیم بیرون
دم در مطب وایسادیم چرخیدم سمت تهیونگ همراه با من اون هم همینکار رو کرد
توی چشمام اشک جمع شده بود
اومد سمتم و کشیدم توی بغلش
خیلی خوشحال بودم خیلی زیاد ولی ی جای قلبم که کامل احساسش میکردم ی چیزی کم بود
یک چیزی ک نبودش اونقدر پر رنگ بود که خیلی واضح دیده میشد. جونگکوک.....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۴.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.