تک پارتی (وقتی فهمید خون آشامی )
#لینو
#استری_کیدز
احساس تشنگی بی پایانی میکردی...لینو توی اتاق کارش بود و تو توی آشپزخونه پارچ آب رو برداشته بودی و مدام و جرعه جرعه ازش رو مینوشیدی اما کار ساز نبود....
وقتی تشنه میشدی تنها چیزی که میتونست برطرفش کنه هم خون بود و حتی اگر یک پارچ کامل رو هم میخوردی نمیتونستی از شر این حس خشکی گلوت و تشنگی زجر آور خلاص بشی.
تند تند نفس میکشیدی و سعی میکردی خودت رو آروم کنی ولی هیچ فایده ای نداشت...مدام جرعه ای از پارچتوی دستت مینوشیدی ولی بیشتر تشنه ات میکرد .
دیوونه شده بودی.
از جات بلند شدی و بطری آب سرد رو از یخچال برداشتی و تند تند داشتی آبش رو میخوردی .
اولین بطری که تموم شد کنار انداختی ، دومی رو برداشتی و شروع کردی به خوردن.
اینقدر مجنون شده بودی که اصلا متوجه ی سر صدایی که به وجود میاوردی نمیشدی و مدام بطری هارو پرت میکردی و بطری آب جدید رو برمیداشتی و سر میکشیدی.
لینو از توی اتاق کارش متوجه ی این صدا ها میشه، جدیدا رفتار تو خیلی عجیب شده بود و اون تقریباً راجبت خیلی از چیزا رو فهمیده بود، آروم از جاش بلند شد و به سمت در اتاق رفت.
با احتیاط بازش کرد و وارد حال پذیرایی شد.
با دیدن تو که داشتی مدام آب های بطری و پارچ رو سر میکشیدی تعجب کرد و با نگرانی نگاهش رو بهت داد
_ ا...ا.ت
با شنیدن صدای لینو بطری رو پایین آوردی و با تعجب بهش خیره شدی
+ ل...لینو
با ترس بطری رو از توی دستت انداختی
+ ا...اونطور که...ف...فکر میکنی...ن...نیست
لینو با نگرانی نگاهت میکرد، میخواست بهت نزدیک بشه اما تو یک قدم عقب تر رفتی
+ نیا...جلو نیا... لطفاً
لینو بخاطر حس بغض و ترست ، نگرانیش بیشتر از قبل شد و با ناراحتی نگاهت میکرد
_ چیزی نیست عزیزم....بیا...نترس....اشکال ندارد
سرت رو پایین انداختی و آروم اشک میریختی.
لینو خیلی آروم نزدیکت شد و بعد دستش رو روی شونت گذاشت
+ برو... لطفاً
همینطور که سرت پایین بود و داشتی گریه میکردی ، با صدای آرومی زمزمه کردی
لینو آروم دستش رو به سمت یقه اش برد و کمی پایینش کشید.
با تعجب سرت رو بالا آوردی و به صورتش خیره شدی
+ چ....چیکار میکنی ؟
دستش رو به سمت پشت سرت برد و همینطور که نوازشت میکرد سرت رو به سمت گردنش برد، سعی کردی مقاومت کنی اما بوی خون باعث میشد نتونی
+ نکن....لینو... لطفاً
_ هی...عشقم...عیب نداره
با چشمای اشکی به صورت مهربون لینو که با لبخند نگاهت میکرد ، خیره بودی.
_ من...همه جوره عاشقتم
دندون های نیشت رو به سمت گردنش بردی و آروم توی پوست گردنش فرو کردی.
دستش رو به سمت موهات برد و نوازششون میکرد
_ هر چقدر میخوای بنوش عشقم....
#استری_کیدز
احساس تشنگی بی پایانی میکردی...لینو توی اتاق کارش بود و تو توی آشپزخونه پارچ آب رو برداشته بودی و مدام و جرعه جرعه ازش رو مینوشیدی اما کار ساز نبود....
وقتی تشنه میشدی تنها چیزی که میتونست برطرفش کنه هم خون بود و حتی اگر یک پارچ کامل رو هم میخوردی نمیتونستی از شر این حس خشکی گلوت و تشنگی زجر آور خلاص بشی.
تند تند نفس میکشیدی و سعی میکردی خودت رو آروم کنی ولی هیچ فایده ای نداشت...مدام جرعه ای از پارچتوی دستت مینوشیدی ولی بیشتر تشنه ات میکرد .
دیوونه شده بودی.
از جات بلند شدی و بطری آب سرد رو از یخچال برداشتی و تند تند داشتی آبش رو میخوردی .
اولین بطری که تموم شد کنار انداختی ، دومی رو برداشتی و شروع کردی به خوردن.
اینقدر مجنون شده بودی که اصلا متوجه ی سر صدایی که به وجود میاوردی نمیشدی و مدام بطری هارو پرت میکردی و بطری آب جدید رو برمیداشتی و سر میکشیدی.
لینو از توی اتاق کارش متوجه ی این صدا ها میشه، جدیدا رفتار تو خیلی عجیب شده بود و اون تقریباً راجبت خیلی از چیزا رو فهمیده بود، آروم از جاش بلند شد و به سمت در اتاق رفت.
با احتیاط بازش کرد و وارد حال پذیرایی شد.
با دیدن تو که داشتی مدام آب های بطری و پارچ رو سر میکشیدی تعجب کرد و با نگرانی نگاهش رو بهت داد
_ ا...ا.ت
با شنیدن صدای لینو بطری رو پایین آوردی و با تعجب بهش خیره شدی
+ ل...لینو
با ترس بطری رو از توی دستت انداختی
+ ا...اونطور که...ف...فکر میکنی...ن...نیست
لینو با نگرانی نگاهت میکرد، میخواست بهت نزدیک بشه اما تو یک قدم عقب تر رفتی
+ نیا...جلو نیا... لطفاً
لینو بخاطر حس بغض و ترست ، نگرانیش بیشتر از قبل شد و با ناراحتی نگاهت میکرد
_ چیزی نیست عزیزم....بیا...نترس....اشکال ندارد
سرت رو پایین انداختی و آروم اشک میریختی.
لینو خیلی آروم نزدیکت شد و بعد دستش رو روی شونت گذاشت
+ برو... لطفاً
همینطور که سرت پایین بود و داشتی گریه میکردی ، با صدای آرومی زمزمه کردی
لینو آروم دستش رو به سمت یقه اش برد و کمی پایینش کشید.
با تعجب سرت رو بالا آوردی و به صورتش خیره شدی
+ چ....چیکار میکنی ؟
دستش رو به سمت پشت سرت برد و همینطور که نوازشت میکرد سرت رو به سمت گردنش برد، سعی کردی مقاومت کنی اما بوی خون باعث میشد نتونی
+ نکن....لینو... لطفاً
_ هی...عشقم...عیب نداره
با چشمای اشکی به صورت مهربون لینو که با لبخند نگاهت میکرد ، خیره بودی.
_ من...همه جوره عاشقتم
دندون های نیشت رو به سمت گردنش بردی و آروم توی پوست گردنش فرو کردی.
دستش رو به سمت موهات برد و نوازششون میکرد
_ هر چقدر میخوای بنوش عشقم....
۴۲.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.