رمان عشق خونین
رمان عشق خونین
پارت⁵
بعد از پارکینگ اومدم بیرون تو ماشین خندم میگرف بیچاره هنگ کرده بود واییی خیلی سم بودد رسیدم که خونه روی تخت دراز کشیدم ولی هر چقد میخواستم خودمو کنترل کنم نمیشد رفتم پیش مامانم نشستم و دستامو دور گردنش حلقه زدم
آیسو: سلام مامییی
مریم: سلام سازت کوکه
آیسو: حاجی بگو چی شد
مریم: چی شد
آیسو: امروز تولد امیر بود سوپرایزش کردمو تو پارکینگ گفتم عاشقش شدم وای ناکس هنگ کرده بود
مریم: پس کارتو خوب انجام دادی
آیسو: شاید
مریم: ببینم چیکارش میکنی یه کاری باهاش بکنم ک
آیسو: مامان اون کیه
مریم: میفهمی به موقش
آیسو: اوکی خب مامی من برم
مریم: کجااا
آیسو: با بچه ها میرم بیرون دیه
مریم: اوکی خدافظ
ویو امیر
وقتی دختره بهم گف بهم علاقه داره یه جوری شدم ولی نمیدونم فردا دیدمش چی بهش بگم چیکار کنم ولی دختر بدی هم نیس تو فکر بودم بابام صدام زد
فرهاد: امیر بابا یه لحظه بیا کارت دارم
امیر: جونم بابا چیزی شده
فرهاد: امروز یه دختری رو دستگیر کرده بودیم تورو میشناخت و گفتم ک ولم نکنی پسرت بیکار میشه
امیر: آها میشناسمش مگ چیکار کرده بود
فرهاد: ساعت³نصف شب بیرون بود
امیر: خب شاید کاری براش پیش اومد خب دیگه چخبر
فرهاد: راستی امیر نگران علی هستم
امیر: چرا بابا جون باز چیکار کرده
فرهاد: هیچی خیلی رفیق باز شده
امیر: نمیدونم چی بگم فقط از طرف علی شرمندم
فرهاد: نه بابا عزیزم ولش
فاطمه: خوب پدر پسری خلوط کردینا
فرهاد: نه بابا خانم این چه حرفیه
امیر: مامان جونم تو تاج سر منیی
فاطمه: الهی من دور سرت بگردم کاش علی هم یکم فقط یکم مث تو بود
امیر: مامانی منو داری غم نداری
فاطمه: الهی من دور پسرم بگردم بخدا بهت افتخار میکنم
امیر: فدات بشم من زندگیم
فرهاد: خوبه خوبه قشنگ قربون صدقه هم میرینااا منم هستم
خندیدم
ویو آیسو قرار بود با بچه ها بریم بیرون رهام هم که تازه به جمعمون پیوسته بود ولی خدایی اونم خیلی باحال بود رفتیم دیدم آیدا و رهام نشستن رفتم پیششون
آیسو: سلامم
رهام: سلام
آیدا: خش اومدی خانممم
آیسو: بقیه بچه ها کو پَ
آیدا: الان میان
رفتم تو گوشی یهو چشم ب رهام افتاد که بدجور داشت نگام میکرد بعد چند دقیقه باز نگاش کردم دیدم باز زل زده به من آیدا رفت سرویس ک یهو رهام گف
رهام: آیسو
آیسو: بل
رهام: راستش میدونی چیه خیلی از آیدا خوشگلی
آیسو: جاننن
رهام: باهام رل میشی
آیسو: من به رفیقم خیانت نمیکنم
رهام: ولی خیلی دوست دارم
آیسو: بس کن دیگه
رهام: هر کاری کنی من ازت دست بر نمیدارم
آیسو: مگه شهر هرته برو بابا
پاشدم ک برم آیدا اومد
آیدا: ع الی کجا
آیسو: عزیزم من باید برم خدافظ
آیدا: باشه خب اصرار نمیکنم هرجور راحتی فردا میبینمت
آیسو: امید وارم خداظ
آیدا: خدافظ. رهام تو بهش چیزی گفتی
#رمان_عشق_خونین
پارت⁵
بعد از پارکینگ اومدم بیرون تو ماشین خندم میگرف بیچاره هنگ کرده بود واییی خیلی سم بودد رسیدم که خونه روی تخت دراز کشیدم ولی هر چقد میخواستم خودمو کنترل کنم نمیشد رفتم پیش مامانم نشستم و دستامو دور گردنش حلقه زدم
آیسو: سلام مامییی
مریم: سلام سازت کوکه
آیسو: حاجی بگو چی شد
مریم: چی شد
آیسو: امروز تولد امیر بود سوپرایزش کردمو تو پارکینگ گفتم عاشقش شدم وای ناکس هنگ کرده بود
مریم: پس کارتو خوب انجام دادی
آیسو: شاید
مریم: ببینم چیکارش میکنی یه کاری باهاش بکنم ک
آیسو: مامان اون کیه
مریم: میفهمی به موقش
آیسو: اوکی خب مامی من برم
مریم: کجااا
آیسو: با بچه ها میرم بیرون دیه
مریم: اوکی خدافظ
ویو امیر
وقتی دختره بهم گف بهم علاقه داره یه جوری شدم ولی نمیدونم فردا دیدمش چی بهش بگم چیکار کنم ولی دختر بدی هم نیس تو فکر بودم بابام صدام زد
فرهاد: امیر بابا یه لحظه بیا کارت دارم
امیر: جونم بابا چیزی شده
فرهاد: امروز یه دختری رو دستگیر کرده بودیم تورو میشناخت و گفتم ک ولم نکنی پسرت بیکار میشه
امیر: آها میشناسمش مگ چیکار کرده بود
فرهاد: ساعت³نصف شب بیرون بود
امیر: خب شاید کاری براش پیش اومد خب دیگه چخبر
فرهاد: راستی امیر نگران علی هستم
امیر: چرا بابا جون باز چیکار کرده
فرهاد: هیچی خیلی رفیق باز شده
امیر: نمیدونم چی بگم فقط از طرف علی شرمندم
فرهاد: نه بابا عزیزم ولش
فاطمه: خوب پدر پسری خلوط کردینا
فرهاد: نه بابا خانم این چه حرفیه
امیر: مامان جونم تو تاج سر منیی
فاطمه: الهی من دور سرت بگردم کاش علی هم یکم فقط یکم مث تو بود
امیر: مامانی منو داری غم نداری
فاطمه: الهی من دور پسرم بگردم بخدا بهت افتخار میکنم
امیر: فدات بشم من زندگیم
فرهاد: خوبه خوبه قشنگ قربون صدقه هم میرینااا منم هستم
خندیدم
ویو آیسو قرار بود با بچه ها بریم بیرون رهام هم که تازه به جمعمون پیوسته بود ولی خدایی اونم خیلی باحال بود رفتیم دیدم آیدا و رهام نشستن رفتم پیششون
آیسو: سلامم
رهام: سلام
آیدا: خش اومدی خانممم
آیسو: بقیه بچه ها کو پَ
آیدا: الان میان
رفتم تو گوشی یهو چشم ب رهام افتاد که بدجور داشت نگام میکرد بعد چند دقیقه باز نگاش کردم دیدم باز زل زده به من آیدا رفت سرویس ک یهو رهام گف
رهام: آیسو
آیسو: بل
رهام: راستش میدونی چیه خیلی از آیدا خوشگلی
آیسو: جاننن
رهام: باهام رل میشی
آیسو: من به رفیقم خیانت نمیکنم
رهام: ولی خیلی دوست دارم
آیسو: بس کن دیگه
رهام: هر کاری کنی من ازت دست بر نمیدارم
آیسو: مگه شهر هرته برو بابا
پاشدم ک برم آیدا اومد
آیدا: ع الی کجا
آیسو: عزیزم من باید برم خدافظ
آیدا: باشه خب اصرار نمیکنم هرجور راحتی فردا میبینمت
آیسو: امید وارم خداظ
آیدا: خدافظ. رهام تو بهش چیزی گفتی
#رمان_عشق_خونین
۴.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.