فیک خیانت p24
ا/ت ویو:صندلی چرخید و اون ..... اون ... تهیونگ بود . تا منو دید از روی صندلی بلند شد و اومد سمتم . صورتمو با دستاش قاب کرد و بعد از چند ثانیه زول زدن به من من و تو آغوشش گرفت و گفت
تهیونگ: ا/ت نمی دونی چقدر دلم برای بوی تنت تنگ شده بود . لطفا برگرد پیشم . منو ببخش .
راوی: ا/ت که تازه به خودش اومده بود سریع تهیونگ رو به عقب هل داد و گفت
ا/ت: ببخشید آقای کیم مشکلی پیش اومده که اومدین اینجا؟
تهیونگ: ا/ت خواهش می کنم اینجوری نکن .
ا/ت: ببین تهیونگ چی میخوای اینجا ؟ها؟ برو دیگه برو پیش جنی . برو پیش همون عشقت . من برات کافی نیستم برو . برو
تهیونگ:ات....م..من.. اشتباه کردم و پشیمونم لطفا منو ببخش.
ا/ت: (پوزخند صدا دار) اگه جنی خیانت نمی کرد چی؟
تهیونگ: چی؟
ا/ت: میگم اگه جنی خیانت نمیکرد چیکار میکردی ها؟ بازم پشیمون میشدی ؟ نه نمیشدی بلکه خیلیم راحت با جنی زندگیتو میساختی بدون اینکه حتی منو یادت بیاد . بدون توجه به اینکه اصلا ا/تی هم وجود داره یا نه ؟ اون عشق سه ساله وجود داره یا نه؟
میدونی چیه؟ ازت ممنونم . ازت ممنونم که بهم نشون دادی که من الکی داشتم تمام تلاشمو میکردم تا زندگی خوبی برامون بسازم . الان دیگه میدونم به کی باید اعتماد کنم و به کی نه .
تهیونگ: ا/ت من ...... من ....
ا/ت:توچی ها؟توچی؟ تو به من خیانت کردی . احساساتم رو جریحه دار کردی . ولی من چی؟ خودمو باختم؟ نه نباختم . من خودمو نباختم و قوی موندم . به سختی تونستم دوباره خودمو پیدا کنم به سختی . بعد تو الان اومدی که چی ها که چی؟(با داد و گریه)
تهیونگ:ا/ت من ..... من... اشتباه کردم . لطفا منو ببخش
ا/ت: می دونی چیه؟ تو اشتباه نکردی . تو انتخاب کردی . خیانت یک اشتباه نیست خیانت یک انتخابه . و تو ...تو انتخاب کردی که خیانت کنی . و زمانی که خیانت میکنی یک چیز با ارزش زندگیتو از دست میدی . که تازه بعدش متوجه میشی چه اشتباهی کردی . و بله تو منو از دست دادی تهیونگ خان از دستم دادی.حالا هم برو .
راوی: تهیونگ فقط به حرف های عشقش گوش میداد و اشک میریخت و با نگاه کردن به عشقش میفهمید که ضربه بدی بهش زده .اون چیکار کرده بود؟
اون به قلب لطیف و مهربون و کوچولوی عشقش ضربه زده بود . ضربه محکمی زده بود که قلبش به هزار تیکه تبدیل شده بود و دیگه هیچی ازش نمونده بود .
ا/ت: تهیونگ خواهش می......
راوی: حرف های ا/ت نصفه موند . داشت حرفش رو میزد که گوشاش سوت کشید و سرش هم تیر کشید جوری که دستاش رو گذاشت رو گوشش و نشست روی زمین و آروم ناله ای از سر درد میکرد .
تهیونگ که خیلی نگرانش شده بود با غم و نگرانی به سمت عشقش رفت و دید که از دماغش داره خون میاد و چکه میکنه . سریع ا/ت رو در آغوشش گرفت که ا/ت بیهوش شد و........
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
و ممنون از حمایت هایتون و لطفا لایک و کامنت فراموش نشه .
ممنون که خوندید❤️💋
تهیونگ: ا/ت نمی دونی چقدر دلم برای بوی تنت تنگ شده بود . لطفا برگرد پیشم . منو ببخش .
راوی: ا/ت که تازه به خودش اومده بود سریع تهیونگ رو به عقب هل داد و گفت
ا/ت: ببخشید آقای کیم مشکلی پیش اومده که اومدین اینجا؟
تهیونگ: ا/ت خواهش می کنم اینجوری نکن .
ا/ت: ببین تهیونگ چی میخوای اینجا ؟ها؟ برو دیگه برو پیش جنی . برو پیش همون عشقت . من برات کافی نیستم برو . برو
تهیونگ:ات....م..من.. اشتباه کردم و پشیمونم لطفا منو ببخش.
ا/ت: (پوزخند صدا دار) اگه جنی خیانت نمی کرد چی؟
تهیونگ: چی؟
ا/ت: میگم اگه جنی خیانت نمیکرد چیکار میکردی ها؟ بازم پشیمون میشدی ؟ نه نمیشدی بلکه خیلیم راحت با جنی زندگیتو میساختی بدون اینکه حتی منو یادت بیاد . بدون توجه به اینکه اصلا ا/تی هم وجود داره یا نه ؟ اون عشق سه ساله وجود داره یا نه؟
میدونی چیه؟ ازت ممنونم . ازت ممنونم که بهم نشون دادی که من الکی داشتم تمام تلاشمو میکردم تا زندگی خوبی برامون بسازم . الان دیگه میدونم به کی باید اعتماد کنم و به کی نه .
تهیونگ: ا/ت من ...... من ....
ا/ت:توچی ها؟توچی؟ تو به من خیانت کردی . احساساتم رو جریحه دار کردی . ولی من چی؟ خودمو باختم؟ نه نباختم . من خودمو نباختم و قوی موندم . به سختی تونستم دوباره خودمو پیدا کنم به سختی . بعد تو الان اومدی که چی ها که چی؟(با داد و گریه)
تهیونگ:ا/ت من ..... من... اشتباه کردم . لطفا منو ببخش
ا/ت: می دونی چیه؟ تو اشتباه نکردی . تو انتخاب کردی . خیانت یک اشتباه نیست خیانت یک انتخابه . و تو ...تو انتخاب کردی که خیانت کنی . و زمانی که خیانت میکنی یک چیز با ارزش زندگیتو از دست میدی . که تازه بعدش متوجه میشی چه اشتباهی کردی . و بله تو منو از دست دادی تهیونگ خان از دستم دادی.حالا هم برو .
راوی: تهیونگ فقط به حرف های عشقش گوش میداد و اشک میریخت و با نگاه کردن به عشقش میفهمید که ضربه بدی بهش زده .اون چیکار کرده بود؟
اون به قلب لطیف و مهربون و کوچولوی عشقش ضربه زده بود . ضربه محکمی زده بود که قلبش به هزار تیکه تبدیل شده بود و دیگه هیچی ازش نمونده بود .
ا/ت: تهیونگ خواهش می......
راوی: حرف های ا/ت نصفه موند . داشت حرفش رو میزد که گوشاش سوت کشید و سرش هم تیر کشید جوری که دستاش رو گذاشت رو گوشش و نشست روی زمین و آروم ناله ای از سر درد میکرد .
تهیونگ که خیلی نگرانش شده بود با غم و نگرانی به سمت عشقش رفت و دید که از دماغش داره خون میاد و چکه میکنه . سریع ا/ت رو در آغوشش گرفت که ا/ت بیهوش شد و........
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
و ممنون از حمایت هایتون و لطفا لایک و کامنت فراموش نشه .
ممنون که خوندید❤️💋
۲۰.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.