وقتی عاشق مدیریت میشی*۴۲*
گیونگ:من خواهرتم
و کوک از دستبندی که کیونگ از بچگی همیشه تو دستش بود فهمید...
کوک:پس این همه مدت
و کیونگ نشست بغل کوک
کیونگ:از زمانی که مامان بابا میخواست جدا بشن من با بابا رفتم...خود بابا میدونست مشکلاتی که بعد رفتن قرار اتفاق بیوفته رو میدونست....اینکه چند تا طلبکار داشته یا چند تا چند تا بدهکار داشته و غیره....اینارو میدونست ولی تو و مامانو ترک کرد...تو اون موقع بچه بودی و فقط ۵ سالت بود...ولی من چی..من بزرگ شده بودم و همه چیز رو میفهمیدم....اینکه مامان و بابا دارن باهم بد میشن....چون من ۱۱ سالم بود....
کوک:یادمه مامان بهم گفت که بابا و آجی میرن جایی و برمیگردن....ولی خب هیچ وقت برنگشتین
کیونگ:آره خب....زمانی که من ۲۵ سالم بود بابا فوت کرد
کوک:یعنی زمانی که من ۱۹ سالم بود
کیونگ:آره خب و الان از مرگ بابا ۱۰ سال گذشته....من ۳۵ سالم شده...
کوک:من ۲۹ سالم....پیر شدم
کیونگ:تو پیر شدی*خنده* من ۳۵ سالمه و نمیگم پیر شدم*خنده*....راستی از عشق و غیره چخبر...داری
کوک:ازدواج کردم
کیونگ:واقعا...
کوک:داستان داره*و همه ی داستانو تعریف کرد همهی داستانو از پارت اول گفت*
کیونگ:اووو چه داستان غمگینی داری...خودش یه کتابه
کوک:آره یه کتابی که من افتادم تو فصل بدبختیا...الانم که یون جی چند روز پیشم نیست....راستی یه سوال
کیونگ:بگو
کوک:تو به مامان گفتی یا رفتی پیشش
کیونگ:اگه میگفتم که تو منو تو خونه مامان میدیدی*خنده*
کوک:آره خب....پس باید به مامان بگی...یعنی بریم پیشش
کیونگ:فردا بریم....فقط یه سوال
کوک:بگو
کیونگ:میتونم بیام خونه تو(استرس)
کوک:چی...معلومه که میتونی بیای....
کیونگ:تا اینکه برم خونه خودم....بابا قبل مرگش برای ما ارث گذاشته....
کوک:برای ما...یا برای تو
کیونگ:برای ما بلاخره تو هم بچش بودی دیگه اون فقط با مامان نمیتونست کنار بیاد
کوک:خب چه ارثی
کیونگ:یه شرکت و دوتا عمارت با بادیگارد و غیره برای تو...یه عمارت بادیگارد و غیره و ۱ کارخونه و ۵ ماشین برای من....فکر کردی همینجوری رئیس شرکت شدی...یا دوتا عمارت که..
کوک حرف کیونگ رو قطع کرد
کوک:من از عمارت دوم خبر ندارم
کیونگ:خب من بهت میگم...بابا گفته که کوک از عمارت دوم خبر دار نیست...ولی توی جنگله...یه کلبه خیلی بزرگ و خیلی شیک...دقیقا مثل یه عمارت بزرگ چوبی *خنده*
کوک:اوو...پس بابا از بچگیم یادش مونده بود من عاشق کلبه وسط جنگلم*خنده*
کیونگ:آره
داشت شب میشد که
کوک:بیا بریم
کیونگ:باشه
و کیونگ و کوک سوار ماشین شدن و رفتن خونه کوک
۲ روز بعد
یون جی ویو
خونه ی بورام اینا رفتیم کلی گشتیم و خوش گذشت...با چانگ مین رفتیم پارک و نشستیم...خلاصه خوب بود ولی دلم برای کوک تنگ شده
یون جی:خدافظ
بورام و بابای بورام و چانگ مین:خدافظ
و یون جی رفت و یه تاکسی گرفت و رفت سمت خونه ی کوک
یون جی ویو
رسیدم خونه...زنگو زدم و سومی درو باز کرد...یه خانم تو خونه کوک چیکار میکنه..
کوک اومد سمتم و بغلم کرد
کوک:سلام عشقم.. دلم برات تنگ شده بود...نمیدونستم امروز میای...
یون جی:این زن کیه
کوک:عشقم فکر بد نکن....اون خواهر منه
یون جی:خیالم راحت شد
کوک:بیا بشین
و یون جی نشست....
کیونگ:سلام یون جی...اسم من جعون کیونگه
یون جی:سلام....پس جعون کیونگ
کیونگ:آ...آره...و اگر مزاحمتون نشم...اینجا یه چند روز میمونم
یون جی:واقعا چه عالی(خوشحال)
کیونگ تو ذهنش
چه دختر مهربونی....کوک گفت چقدر سختی کشیده...دلم واسش میسوزه
یون جی:راستی...کیونگ
کیونگ:بله...
یون جی:میخواستم بدونم که کوک وقتی بچه بود...
کیونگ:خب
کوک:عههه نگو بهش*خنده*
کیونگ:*خنده* خب کوک بچه ی خیلی شیطونی بود
یون جی:الانم هست
کیونگ:یه چیز خنده دار بگم....کوک وقتی دو سالش بود...تو مراسم فوت بودیم...که کوک یه دفعه بوم....وسط مجلس
یون جی:*خنده شدید*وایی دلم درد گرفت...و یون جی و کیونگ و کوک باهم کلی حرف زدن
کپی ممنوع❌
شرط ۴۰ لایک و ۴۰ کامنت
بچه ها....از اینکه انقدر به من محبت دارین ممنونم...گمشو پارتو بزار...پارت رو بزار وگرنه کو*نت پارس...پارتو بزار لشتو ببرن.... ریدم دهنت پارت بزار....دمتون گرم خداوکیلی که بجای....هیچی ولش کن...من رفتم دیدم و فهمیدم من اولین پیجی هستم که بهم فوش میدن....دمتون گرم بابا🥲😁
و کوک از دستبندی که کیونگ از بچگی همیشه تو دستش بود فهمید...
کوک:پس این همه مدت
و کیونگ نشست بغل کوک
کیونگ:از زمانی که مامان بابا میخواست جدا بشن من با بابا رفتم...خود بابا میدونست مشکلاتی که بعد رفتن قرار اتفاق بیوفته رو میدونست....اینکه چند تا طلبکار داشته یا چند تا چند تا بدهکار داشته و غیره....اینارو میدونست ولی تو و مامانو ترک کرد...تو اون موقع بچه بودی و فقط ۵ سالت بود...ولی من چی..من بزرگ شده بودم و همه چیز رو میفهمیدم....اینکه مامان و بابا دارن باهم بد میشن....چون من ۱۱ سالم بود....
کوک:یادمه مامان بهم گفت که بابا و آجی میرن جایی و برمیگردن....ولی خب هیچ وقت برنگشتین
کیونگ:آره خب....زمانی که من ۲۵ سالم بود بابا فوت کرد
کوک:یعنی زمانی که من ۱۹ سالم بود
کیونگ:آره خب و الان از مرگ بابا ۱۰ سال گذشته....من ۳۵ سالم شده...
کوک:من ۲۹ سالم....پیر شدم
کیونگ:تو پیر شدی*خنده* من ۳۵ سالمه و نمیگم پیر شدم*خنده*....راستی از عشق و غیره چخبر...داری
کوک:ازدواج کردم
کیونگ:واقعا...
کوک:داستان داره*و همه ی داستانو تعریف کرد همهی داستانو از پارت اول گفت*
کیونگ:اووو چه داستان غمگینی داری...خودش یه کتابه
کوک:آره یه کتابی که من افتادم تو فصل بدبختیا...الانم که یون جی چند روز پیشم نیست....راستی یه سوال
کیونگ:بگو
کوک:تو به مامان گفتی یا رفتی پیشش
کیونگ:اگه میگفتم که تو منو تو خونه مامان میدیدی*خنده*
کوک:آره خب....پس باید به مامان بگی...یعنی بریم پیشش
کیونگ:فردا بریم....فقط یه سوال
کوک:بگو
کیونگ:میتونم بیام خونه تو(استرس)
کوک:چی...معلومه که میتونی بیای....
کیونگ:تا اینکه برم خونه خودم....بابا قبل مرگش برای ما ارث گذاشته....
کوک:برای ما...یا برای تو
کیونگ:برای ما بلاخره تو هم بچش بودی دیگه اون فقط با مامان نمیتونست کنار بیاد
کوک:خب چه ارثی
کیونگ:یه شرکت و دوتا عمارت با بادیگارد و غیره برای تو...یه عمارت بادیگارد و غیره و ۱ کارخونه و ۵ ماشین برای من....فکر کردی همینجوری رئیس شرکت شدی...یا دوتا عمارت که..
کوک حرف کیونگ رو قطع کرد
کوک:من از عمارت دوم خبر ندارم
کیونگ:خب من بهت میگم...بابا گفته که کوک از عمارت دوم خبر دار نیست...ولی توی جنگله...یه کلبه خیلی بزرگ و خیلی شیک...دقیقا مثل یه عمارت بزرگ چوبی *خنده*
کوک:اوو...پس بابا از بچگیم یادش مونده بود من عاشق کلبه وسط جنگلم*خنده*
کیونگ:آره
داشت شب میشد که
کوک:بیا بریم
کیونگ:باشه
و کیونگ و کوک سوار ماشین شدن و رفتن خونه کوک
۲ روز بعد
یون جی ویو
خونه ی بورام اینا رفتیم کلی گشتیم و خوش گذشت...با چانگ مین رفتیم پارک و نشستیم...خلاصه خوب بود ولی دلم برای کوک تنگ شده
یون جی:خدافظ
بورام و بابای بورام و چانگ مین:خدافظ
و یون جی رفت و یه تاکسی گرفت و رفت سمت خونه ی کوک
یون جی ویو
رسیدم خونه...زنگو زدم و سومی درو باز کرد...یه خانم تو خونه کوک چیکار میکنه..
کوک اومد سمتم و بغلم کرد
کوک:سلام عشقم.. دلم برات تنگ شده بود...نمیدونستم امروز میای...
یون جی:این زن کیه
کوک:عشقم فکر بد نکن....اون خواهر منه
یون جی:خیالم راحت شد
کوک:بیا بشین
و یون جی نشست....
کیونگ:سلام یون جی...اسم من جعون کیونگه
یون جی:سلام....پس جعون کیونگ
کیونگ:آ...آره...و اگر مزاحمتون نشم...اینجا یه چند روز میمونم
یون جی:واقعا چه عالی(خوشحال)
کیونگ تو ذهنش
چه دختر مهربونی....کوک گفت چقدر سختی کشیده...دلم واسش میسوزه
یون جی:راستی...کیونگ
کیونگ:بله...
یون جی:میخواستم بدونم که کوک وقتی بچه بود...
کیونگ:خب
کوک:عههه نگو بهش*خنده*
کیونگ:*خنده* خب کوک بچه ی خیلی شیطونی بود
یون جی:الانم هست
کیونگ:یه چیز خنده دار بگم....کوک وقتی دو سالش بود...تو مراسم فوت بودیم...که کوک یه دفعه بوم....وسط مجلس
یون جی:*خنده شدید*وایی دلم درد گرفت...و یون جی و کیونگ و کوک باهم کلی حرف زدن
کپی ممنوع❌
شرط ۴۰ لایک و ۴۰ کامنت
بچه ها....از اینکه انقدر به من محبت دارین ممنونم...گمشو پارتو بزار...پارت رو بزار وگرنه کو*نت پارس...پارتو بزار لشتو ببرن.... ریدم دهنت پارت بزار....دمتون گرم خداوکیلی که بجای....هیچی ولش کن...من رفتم دیدم و فهمیدم من اولین پیجی هستم که بهم فوش میدن....دمتون گرم بابا🥲😁
۱۲.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.