دلهره
# دلهره
part 83
ویو تهیونگ
نوئل رو به خودم نزدیک کردم و از پشت بغلش کردم نمی تونستم بزارم خودش تنهایی دوباره به اون خونه برگرده اگه اتفاقی براش میوفتاد
الا که پیش خودمه احساس بهتری دارم
امید وارم هر چی زود تر همه چیز درست شه
و همه چیز به حالت قبل برگرده
ولی جای بد داستان اینجاست که هنوز پلیسا نتونستن اطلاعاتی درباره ی اون شخصی که به مامان نوئل حمله کرده بدست بیارن
با همین افکار کم کم خوابم برد ولی اینبار من به جای نوئل افکار منفی تمام ذهنم رو محاصره کرده بود و هی میگفت که قراره اوضاع از اینی که هست بدتر شه ولی هر جور شده باید از نوئل محافظت کنم
ویو نوئل
از خواب بیدار شدم توی بغل تهیونگ بودحتما خیلی خسته هست اروم از توی بغلش بیرون اومدم و از اتاق خارج شدم
هنوز خبری از پلیسا نبود باید تا الا حداقل اطلاعاتی به ما میدادن اما هیچی به هیچی
کلافه روی مبل نشسته بودم میل به هیچ چیزی نداشتم
همش میترسیدم باز اتفاقات بدی بیوفته میترسیدم مشکل ایندفعه خیلی بدتر باشه
نگران حال مامانم بودم اگه حالش یکدفعه بد شه چی
اگه اون شخص دوباره سراغ مامانم بره
نه نه نوئل اون الا توی بیمارستانه کسی نمی تونه بهش اسیبی برسونه
نمیدونم چرا یدفعه افکار منفی بهم هجوم اوردن
هر کاری هم که میکردم وقتی تنها میشد افکار منفی ذهنمو درگیر میکردن
روی کاناپه خودمو پرت کردم
یعنی حال مامانم کاملا خوب میشه
(چند روز بعد )
ویو تهیونگ
دکتر صبح زنگ زد و گفت که بعد از اهدای کلیه حالش خیلی بهتر شده بود امروز میتونستیم برای مرخص کردنش بریم
صد درد صد نوئل بعد از شنیدن این خبر خیلی خوشحال میشد
از اتاق خارج شدم نوئل توی اشپز خونه بود و مشغول درست کردن غذا
لبخندی زدم و به سمتش رفتم اروم از پشت بغلش کردم و سرمو روی شونش گذاشتم
_ نوئل برات یه خبر خوب دارم
با کنجکاوی سرش رو به سمتم برگردوند و با چشمایی منتظر بهم چشم دوخت
_ بگو ببینم
_ دکتر بهم زنگ زد گفت که امروز میتونیم برای مرخص کردن مامانت بریم
_ واقعا میگی
_ اهوم
_ بهترین خبر عمرم رو بهم دادی
نزدیکم شد و بوسه ای روی لبپم گذاشت
_ اینکه خوشحالی برای من بزرگترین چیزه
دوباره سرش رو برگردوندن و حواسش رو به اشپزی داد
_ بعد از خوردن نهار میریم بیمارستان راستی پلیس ها جیزی نگفتن
_ نه متاسفانه دیروز یه سر به اداره ی پلیس رفتم اما گفتن هنوز نتونستن اطلاعاتی درباره ی اون شخص پیدا کنن حتی خودتم که شاهد بودی دیروز حتی بیمارستان رفتن و اطلاعاتی در باره قیافه ی اون فرد از مادر گرفتن اما هنوز نتونستن چیزی ازش پیدا کنن و هنوز شناساییش نکردن
_ تهیونگ میدونم خیلی چرته ولی احساس میکنم اون فردی که این کار رو کرده یه انسان نیست
part 83
ویو تهیونگ
نوئل رو به خودم نزدیک کردم و از پشت بغلش کردم نمی تونستم بزارم خودش تنهایی دوباره به اون خونه برگرده اگه اتفاقی براش میوفتاد
الا که پیش خودمه احساس بهتری دارم
امید وارم هر چی زود تر همه چیز درست شه
و همه چیز به حالت قبل برگرده
ولی جای بد داستان اینجاست که هنوز پلیسا نتونستن اطلاعاتی درباره ی اون شخصی که به مامان نوئل حمله کرده بدست بیارن
با همین افکار کم کم خوابم برد ولی اینبار من به جای نوئل افکار منفی تمام ذهنم رو محاصره کرده بود و هی میگفت که قراره اوضاع از اینی که هست بدتر شه ولی هر جور شده باید از نوئل محافظت کنم
ویو نوئل
از خواب بیدار شدم توی بغل تهیونگ بودحتما خیلی خسته هست اروم از توی بغلش بیرون اومدم و از اتاق خارج شدم
هنوز خبری از پلیسا نبود باید تا الا حداقل اطلاعاتی به ما میدادن اما هیچی به هیچی
کلافه روی مبل نشسته بودم میل به هیچ چیزی نداشتم
همش میترسیدم باز اتفاقات بدی بیوفته میترسیدم مشکل ایندفعه خیلی بدتر باشه
نگران حال مامانم بودم اگه حالش یکدفعه بد شه چی
اگه اون شخص دوباره سراغ مامانم بره
نه نه نوئل اون الا توی بیمارستانه کسی نمی تونه بهش اسیبی برسونه
نمیدونم چرا یدفعه افکار منفی بهم هجوم اوردن
هر کاری هم که میکردم وقتی تنها میشد افکار منفی ذهنمو درگیر میکردن
روی کاناپه خودمو پرت کردم
یعنی حال مامانم کاملا خوب میشه
(چند روز بعد )
ویو تهیونگ
دکتر صبح زنگ زد و گفت که بعد از اهدای کلیه حالش خیلی بهتر شده بود امروز میتونستیم برای مرخص کردنش بریم
صد درد صد نوئل بعد از شنیدن این خبر خیلی خوشحال میشد
از اتاق خارج شدم نوئل توی اشپز خونه بود و مشغول درست کردن غذا
لبخندی زدم و به سمتش رفتم اروم از پشت بغلش کردم و سرمو روی شونش گذاشتم
_ نوئل برات یه خبر خوب دارم
با کنجکاوی سرش رو به سمتم برگردوند و با چشمایی منتظر بهم چشم دوخت
_ بگو ببینم
_ دکتر بهم زنگ زد گفت که امروز میتونیم برای مرخص کردن مامانت بریم
_ واقعا میگی
_ اهوم
_ بهترین خبر عمرم رو بهم دادی
نزدیکم شد و بوسه ای روی لبپم گذاشت
_ اینکه خوشحالی برای من بزرگترین چیزه
دوباره سرش رو برگردوندن و حواسش رو به اشپزی داد
_ بعد از خوردن نهار میریم بیمارستان راستی پلیس ها جیزی نگفتن
_ نه متاسفانه دیروز یه سر به اداره ی پلیس رفتم اما گفتن هنوز نتونستن اطلاعاتی درباره ی اون شخص پیدا کنن حتی خودتم که شاهد بودی دیروز حتی بیمارستان رفتن و اطلاعاتی در باره قیافه ی اون فرد از مادر گرفتن اما هنوز نتونستن چیزی ازش پیدا کنن و هنوز شناساییش نکردن
_ تهیونگ میدونم خیلی چرته ولی احساس میکنم اون فردی که این کار رو کرده یه انسان نیست
۶.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.