رمان عشق یا خانواده پارت ۲۰
ا/ت:نه صبر کن تنبیه اوکی میام من هنوز خیلی جونم ...مامان ...کمک آجوما تهیونگ می خواد من رو تنبیه کنه آجوما کمک
تهیونگ: کاری باهات ندارم بشین غذاتو کوفت کن
ا/ت: قول میدی؟
تهیونگ: اره بشین بخور
ا/ت:اوکی، باشه ،حله ،بله
تهیونگ: باشه فهمیدم بشین
"هین خوردن غذا"
تهیونگ: ا/ت میگم تصمیم گرفتم چند روز دیگه عروسی بگیریم ...نظرت چیه؟
ا/ت:(غذاپرید تو گلوش)چی ؟هنوز زوده
تهیونگ: چی چی زوده؟ما همین الانشم چند روزه که داریم با هم زندگی میکنیم
ا/ت خب من نظر خاصی ندارم
تهیونگ :پس چند روز دیگه عروسی میکنیم خب؟
ا/ت:اوکی ،باشه فقط من دوست هام رو هم به عروسی دعوت میکنم ها
تهیونگ: اوکی من هم میخواستم بگم که هر کیو خواستی دعوت کنی
ا/ت:اوکی ،باشه دیگه غذاتو بخور
تهیونگ: اوکی حالا چطوری عروسی بگیریم؟
ا/ت:(سکوت)
تهیونگ: ا/ت ....هوی ا/ت نمی شنوی
ا/ت:...(همچنان سکوت)
تهیونگ: اوکی غذاتو بخور بعد برو بخواب
ا/ت:ببینم چرا اینقدر دیر اومدی ها؟
تهیونگ: یه کارو فوری پیش اومد بود واسه همین
ا/ت: اوکی
تهیونگ: ببینم چرا حالا با این خوابیده بودی؟
ا/ت:با چی ؟آها لباس فرمم رو میگی راستش...
ادامه دارد
لایک ۶
کامنت ۶
❤❤
تهیونگ: کاری باهات ندارم بشین غذاتو کوفت کن
ا/ت: قول میدی؟
تهیونگ: اره بشین بخور
ا/ت:اوکی، باشه ،حله ،بله
تهیونگ: باشه فهمیدم بشین
"هین خوردن غذا"
تهیونگ: ا/ت میگم تصمیم گرفتم چند روز دیگه عروسی بگیریم ...نظرت چیه؟
ا/ت:(غذاپرید تو گلوش)چی ؟هنوز زوده
تهیونگ: چی چی زوده؟ما همین الانشم چند روزه که داریم با هم زندگی میکنیم
ا/ت خب من نظر خاصی ندارم
تهیونگ :پس چند روز دیگه عروسی میکنیم خب؟
ا/ت:اوکی ،باشه فقط من دوست هام رو هم به عروسی دعوت میکنم ها
تهیونگ: اوکی من هم میخواستم بگم که هر کیو خواستی دعوت کنی
ا/ت:اوکی ،باشه دیگه غذاتو بخور
تهیونگ: اوکی حالا چطوری عروسی بگیریم؟
ا/ت:(سکوت)
تهیونگ: ا/ت ....هوی ا/ت نمی شنوی
ا/ت:...(همچنان سکوت)
تهیونگ: اوکی غذاتو بخور بعد برو بخواب
ا/ت:ببینم چرا اینقدر دیر اومدی ها؟
تهیونگ: یه کارو فوری پیش اومد بود واسه همین
ا/ت: اوکی
تهیونگ: ببینم چرا حالا با این خوابیده بودی؟
ا/ت:با چی ؟آها لباس فرمم رو میگی راستش...
ادامه دارد
لایک ۶
کامنت ۶
❤❤
۱۷.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.