پارت هفتم افول ستاره
دكترش به همراه مرد جوون و قد بلندی كه اون هم روپوش سفيد تن داشت ، وارد اتاق
شدن...
دكتر مسن به جونگ كوک كه متعجب به پسر كنارش خيره بود كرد و با لبخند سمت
تختش قدم برداشت.
بعد از اينكه چارت جونگ كوک رو چک كرد سمت پسرک برگشت.
جونگ كوک همچنان محو پسر قد بلند كنار دكتر بود!
اون كی بود؟
چرا انقدر زيبا و جذاب بود؟
چشم هاش سرد بودن اما به نظر مهربون می اومد...
انقدری محو زيبايی مرد بلند قامت بود كه متوجه تند شدن ضربان قلبش نشد!
دكتر متعجب نگاهی به دستگاه نمايشگر قلب انداخت و مردد پسرک رو صدا زد:
- جونگ كوک ؟! امروز حالت چه طوره؟؟
دستپاچه نگاهش رو از مرد جذاب گرفت و با تته پته گفت:اممم...امروز خیلی عالیم...
دكتر به خاطر بامزگی چهره اش خنده ای كرد و همونطور كه مشغول حرف زدن با
كوک بود به پسر كنارش اشاره كرد:
-حتما كنجكاو شدی اين پسر كيه مگه نه؟ درست حدس زدم؟
در حالي كه لپ هاش از خجالت گُل انداخته بودن سری به تاييد تكون داد...
دكتر خوشحال از درست بودن حرفش ، شروع كرد به معرفی پسر كنارش : انترن جديده...اسمش كيم تهيونگ و تقريبا هم سن و سال خودته برای همين با خودم
آوردش كه با هم دوست بشيد...
سمت تهيونگ برگشت:
-تهيونگ از اين به بعد مسئول جونگ كوكی هر روز ازت در مورد وضعيتش گزارش
می خوام!
بعد از مدت ها برق دوباره ی چشم های جونگ کوک رو داشت می ديد
با لبخندی كه رو لب هاش نقش بست سمت خانم جئون برگشت:
-خانم جئون اگه ممكنه جونگ كوک و تهيونگ رو تنها بذاريم تا اين دو مرد جوون با هم
آشنا بشن نظرتون چيه؟
رنگ نگاه زن اغشته به نگرانی شد...
می ترسيد پسرش رو تنها بذاره ؛ ولی با ديدن چهره ی مطمئن دكتر ، بعد از بوسه ی ريزی
كه به گونه ی جونگ کوک زد به همراه دكتر از اتاق خارج شدن...
مقابل جونگ کوک نشسته بود...
با وجود اينكه دل خوشی از اين ماموريت نداشت ؛ ولی با جعل هويت ، خودش رو جای
دانشجوی پزشكی زده بود تا بتونه اون پسر رو ببينه!
بر خالف تصوراتش كه جونگ كوک رو يه بچه ی10 ساله فرض می كرد ، اون زيادی
بزرگتر بود...
شدن...
دكتر مسن به جونگ كوک كه متعجب به پسر كنارش خيره بود كرد و با لبخند سمت
تختش قدم برداشت.
بعد از اينكه چارت جونگ كوک رو چک كرد سمت پسرک برگشت.
جونگ كوک همچنان محو پسر قد بلند كنار دكتر بود!
اون كی بود؟
چرا انقدر زيبا و جذاب بود؟
چشم هاش سرد بودن اما به نظر مهربون می اومد...
انقدری محو زيبايی مرد بلند قامت بود كه متوجه تند شدن ضربان قلبش نشد!
دكتر متعجب نگاهی به دستگاه نمايشگر قلب انداخت و مردد پسرک رو صدا زد:
- جونگ كوک ؟! امروز حالت چه طوره؟؟
دستپاچه نگاهش رو از مرد جذاب گرفت و با تته پته گفت:اممم...امروز خیلی عالیم...
دكتر به خاطر بامزگی چهره اش خنده ای كرد و همونطور كه مشغول حرف زدن با
كوک بود به پسر كنارش اشاره كرد:
-حتما كنجكاو شدی اين پسر كيه مگه نه؟ درست حدس زدم؟
در حالي كه لپ هاش از خجالت گُل انداخته بودن سری به تاييد تكون داد...
دكتر خوشحال از درست بودن حرفش ، شروع كرد به معرفی پسر كنارش : انترن جديده...اسمش كيم تهيونگ و تقريبا هم سن و سال خودته برای همين با خودم
آوردش كه با هم دوست بشيد...
سمت تهيونگ برگشت:
-تهيونگ از اين به بعد مسئول جونگ كوكی هر روز ازت در مورد وضعيتش گزارش
می خوام!
بعد از مدت ها برق دوباره ی چشم های جونگ کوک رو داشت می ديد
با لبخندی كه رو لب هاش نقش بست سمت خانم جئون برگشت:
-خانم جئون اگه ممكنه جونگ كوک و تهيونگ رو تنها بذاريم تا اين دو مرد جوون با هم
آشنا بشن نظرتون چيه؟
رنگ نگاه زن اغشته به نگرانی شد...
می ترسيد پسرش رو تنها بذاره ؛ ولی با ديدن چهره ی مطمئن دكتر ، بعد از بوسه ی ريزی
كه به گونه ی جونگ کوک زد به همراه دكتر از اتاق خارج شدن...
مقابل جونگ کوک نشسته بود...
با وجود اينكه دل خوشی از اين ماموريت نداشت ؛ ولی با جعل هويت ، خودش رو جای
دانشجوی پزشكی زده بود تا بتونه اون پسر رو ببينه!
بر خالف تصوراتش كه جونگ كوک رو يه بچه ی10 ساله فرض می كرد ، اون زيادی
بزرگتر بود...
۷.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.