پارت چهار
همچنان از زبان چویا
کوما اروم سر تکون میده و میگه:«من و دازای با هم برادریم، بچه که بودیم پدر و مادرمون پیش یه زن ترسناک ولمون کردن، دازای همیشه سرزبون دار و پررو بود و من خیلی اروم و ساکت و دقیقا برای همینم بود که اون زن همیشه با من بدرفتاری میکرد و همیشه کتکم میزد، اما با دازای چنین رفتاری نداشت و یه جورایی انگار ازش میترسید، یادمه یه بار دازای اومد جلوی اون زن و دستاشو دورم حلقه کرد تا بتونه ازم محافظت کنه، همون شب بهم قول داد که هیچ وقت رهام نمیکنه و همیشه ازم محافظت میکنه. اما به روز که به خودم اومدم دیدم که اون منو رها کرده و بعد... »کوما سان گریه اش گرفته بود و منم دستپاچه و نمیدونستم باید چیکار کنم. ادامه داد:«وقتی هم اومدم تو مافیا، اون، اون اصلا منو نشناخت، انگار نه انگار که من خواهرشم. » دستم رو روی شونه ش گذاشتم و گفتم:«حتما برات سخت بوده، ولی نگران نباش همه چی درست میشه. » ناگهان...
پارت بعدو بذارم به نظرتون؟؟؟
کوما اروم سر تکون میده و میگه:«من و دازای با هم برادریم، بچه که بودیم پدر و مادرمون پیش یه زن ترسناک ولمون کردن، دازای همیشه سرزبون دار و پررو بود و من خیلی اروم و ساکت و دقیقا برای همینم بود که اون زن همیشه با من بدرفتاری میکرد و همیشه کتکم میزد، اما با دازای چنین رفتاری نداشت و یه جورایی انگار ازش میترسید، یادمه یه بار دازای اومد جلوی اون زن و دستاشو دورم حلقه کرد تا بتونه ازم محافظت کنه، همون شب بهم قول داد که هیچ وقت رهام نمیکنه و همیشه ازم محافظت میکنه. اما به روز که به خودم اومدم دیدم که اون منو رها کرده و بعد... »کوما سان گریه اش گرفته بود و منم دستپاچه و نمیدونستم باید چیکار کنم. ادامه داد:«وقتی هم اومدم تو مافیا، اون، اون اصلا منو نشناخت، انگار نه انگار که من خواهرشم. » دستم رو روی شونه ش گذاشتم و گفتم:«حتما برات سخت بوده، ولی نگران نباش همه چی درست میشه. » ناگهان...
پارت بعدو بذارم به نظرتون؟؟؟
۲۷۲
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.