15
منم رفتم پیششون و کلی باهم حرف زدیم
ساعت 8
مامان ات:زود باشین الاناست که مهمونا بیان
خدمتکارا:چشم
+مامان کاری هست که من بکنم
مامان ات:اوه تو اینجایی میخواستم صدات کنم. بیا بشین کارت دارم
+چشم
مامان ات:خب تو خوب میدونی که من روی ازدواج کردنت خیلی حساسم
+مامانننن من خیلی وقت پیش به شما گفتم من هنوز برا ازدواج جوونم
مامان ات:میدونم ولی باید حواسم باشه باکی میگردی.چون این تو ازدواجت تاثیر داره
+همین؟
مامان ات:برا همین امشب وانمود کن که با کوک خیلی صمیمی هستی و قراره جن سال دیگه باهم ازدواج کنین
+چییییییییی؟چرا؟نه من اینکارو نمیکنم
مامان ات:میل خودته ولی من پسرای فامیل رو میشناسم و شنیدم که اونا خیلی درباره ات فکرای بدی میکنن و وقتی ببینن تو با کوک هستی دست از سرت برمی دارن
+من یه بار حرفمو زدم .نه
(بلند شد و رفت)
وقتی مهمونا اومدن:
خدمتکارا:خوش اومدین بفرمایید از این طرف
ویو ات
همه مهمونا اومدن و نشستن تو حیاط و باهم گرم صحبت شدن منم دیدم که یه اکپیپ پسرونه یه معلوم بود دوستای کوک هستن به قول مامان بدجوری دارن به من نگاه میکنن
:یکی از دوستای کوک :هی کوک اون دختر عموته؟
_اره چطور
= هیچی فقط میخواستم بگم چه دختر عموی هاتی داری
_باشه برا خودت
=واقعا
_البته اگه جرعتش رو داری
=نه ندارم
+سلام عسلم(ات اومد و لپ کوک رو بوس کرد کوک هم که متوجه ی قضیه شده بود)
_اونجا نه
کوک سرشو برد سمت صورت ات و لباشو بوسید
خب بچه ها فردا سرم شلوغه اگه وقت کردم میزارم
ساعت 8
مامان ات:زود باشین الاناست که مهمونا بیان
خدمتکارا:چشم
+مامان کاری هست که من بکنم
مامان ات:اوه تو اینجایی میخواستم صدات کنم. بیا بشین کارت دارم
+چشم
مامان ات:خب تو خوب میدونی که من روی ازدواج کردنت خیلی حساسم
+مامانننن من خیلی وقت پیش به شما گفتم من هنوز برا ازدواج جوونم
مامان ات:میدونم ولی باید حواسم باشه باکی میگردی.چون این تو ازدواجت تاثیر داره
+همین؟
مامان ات:برا همین امشب وانمود کن که با کوک خیلی صمیمی هستی و قراره جن سال دیگه باهم ازدواج کنین
+چییییییییی؟چرا؟نه من اینکارو نمیکنم
مامان ات:میل خودته ولی من پسرای فامیل رو میشناسم و شنیدم که اونا خیلی درباره ات فکرای بدی میکنن و وقتی ببینن تو با کوک هستی دست از سرت برمی دارن
+من یه بار حرفمو زدم .نه
(بلند شد و رفت)
وقتی مهمونا اومدن:
خدمتکارا:خوش اومدین بفرمایید از این طرف
ویو ات
همه مهمونا اومدن و نشستن تو حیاط و باهم گرم صحبت شدن منم دیدم که یه اکپیپ پسرونه یه معلوم بود دوستای کوک هستن به قول مامان بدجوری دارن به من نگاه میکنن
:یکی از دوستای کوک :هی کوک اون دختر عموته؟
_اره چطور
= هیچی فقط میخواستم بگم چه دختر عموی هاتی داری
_باشه برا خودت
=واقعا
_البته اگه جرعتش رو داری
=نه ندارم
+سلام عسلم(ات اومد و لپ کوک رو بوس کرد کوک هم که متوجه ی قضیه شده بود)
_اونجا نه
کوک سرشو برد سمت صورت ات و لباشو بوسید
خب بچه ها فردا سرم شلوغه اگه وقت کردم میزارم
۱.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.