part 27
#part_27
#فرار
- د..داری میری ؟؟..کجا !؟؟
پوزخند زدم
- هرجا فقط منتی سرم نباشه بسه
کم کم از حالت تعجب خارج شد و اخم غلیظی رو صورتش نشوند و ساکو از دستم کشید حالا نوبت من بود که با تعجب نگاش کنم دستمو بردم جلو که ساکو بگیرم که دستشو کشید عقب
- دیوونه شدی ؟ کجا رو داری بری الان ؟محاله بزارم بری از اینجا
دیگه واقعا بسم بود اصلا نمیتونستم تحمل کنم اون ارسلان عوضیو خیلی غیر منتظره ساکمو از دستش کشیدمو باسرعت دویدم سمت پله ها دیانا شوکه دنبالم اومد و داد زد
- نیکا وایسا
یهو نفهمیدم چی شد و پام کدوم جهنم دره ای تو پله ها گیر کرد جیغ وحشکتناکم تو جیغ دیانا گم شد و درست لحظه ای که منتظر خورد شدن بدنم بودم تو زمین و هوا دیانا گرفتم به حدمررررگ ترسیده بودمو حالت شوک بهم دست داده بود لباس دیانا و سفت گرفته بودمو تو ب*غ*لش بی حرکت نفس نفس میزدم موهامم همه از شالم بیرون ریخته بود و جلوی دیدمو گرفته بود لعنتی همین فقط کم بود اروم با دست لرزون موهامو پس زدم و چشمام تو یه جفت چشم قهوه ای قفل شد صورتم و صورتش فقط اندازه ی یه بند انگشت فاصله داشت یه رنگ خاص رگه های قهوه ای تیرش خیلی خاصش میکرد خیلی یهو به خودم اومدم من الان تو ب*غ*ل ارررسلانممم!!!!!!؟؟؟؟
اصلا مگه اون پایین نبود ؟شوکه نگاش میکردم که با زمزمش حواسم جمع شد
- به کرسی نشوندن حرفی که وسط عصبانیت زدی ارزش مردن داره !؟
دوباره با این حرفش اتیش درونم روشن شد تمام حرفاش تو سرم ردیف شد !یادم اومد این همونه که غرورمو خورد کرد محکم پسش زدم و با نفرت زل زدم تو چشماش هیچی رو توش نمیشد دید ! خنثی بود .
#فرار
- د..داری میری ؟؟..کجا !؟؟
پوزخند زدم
- هرجا فقط منتی سرم نباشه بسه
کم کم از حالت تعجب خارج شد و اخم غلیظی رو صورتش نشوند و ساکو از دستم کشید حالا نوبت من بود که با تعجب نگاش کنم دستمو بردم جلو که ساکو بگیرم که دستشو کشید عقب
- دیوونه شدی ؟ کجا رو داری بری الان ؟محاله بزارم بری از اینجا
دیگه واقعا بسم بود اصلا نمیتونستم تحمل کنم اون ارسلان عوضیو خیلی غیر منتظره ساکمو از دستش کشیدمو باسرعت دویدم سمت پله ها دیانا شوکه دنبالم اومد و داد زد
- نیکا وایسا
یهو نفهمیدم چی شد و پام کدوم جهنم دره ای تو پله ها گیر کرد جیغ وحشکتناکم تو جیغ دیانا گم شد و درست لحظه ای که منتظر خورد شدن بدنم بودم تو زمین و هوا دیانا گرفتم به حدمررررگ ترسیده بودمو حالت شوک بهم دست داده بود لباس دیانا و سفت گرفته بودمو تو ب*غ*لش بی حرکت نفس نفس میزدم موهامم همه از شالم بیرون ریخته بود و جلوی دیدمو گرفته بود لعنتی همین فقط کم بود اروم با دست لرزون موهامو پس زدم و چشمام تو یه جفت چشم قهوه ای قفل شد صورتم و صورتش فقط اندازه ی یه بند انگشت فاصله داشت یه رنگ خاص رگه های قهوه ای تیرش خیلی خاصش میکرد خیلی یهو به خودم اومدم من الان تو ب*غ*ل ارررسلانممم!!!!!!؟؟؟؟
اصلا مگه اون پایین نبود ؟شوکه نگاش میکردم که با زمزمش حواسم جمع شد
- به کرسی نشوندن حرفی که وسط عصبانیت زدی ارزش مردن داره !؟
دوباره با این حرفش اتیش درونم روشن شد تمام حرفاش تو سرم ردیف شد !یادم اومد این همونه که غرورمو خورد کرد محکم پسش زدم و با نفرت زل زدم تو چشماش هیچی رو توش نمیشد دید ! خنثی بود .
۱.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.