p⁷💍🪶
راوی « کاترین فکر میکرد حالا که ته فهمیده با خانواده نخست وزیر رابطه خوبی نداره اونو آزاد میزاره اما سخت در اشتباه بود... کیم خیلی ریلکس از کنارش گذاشت و کاترین از عصبانیت دندون هاشو بهم سابید ... به طرف درب خروجی رفت و عمارت رو ترک کرد...
کاترین « همون طور که با ذوق بستنی شکلاتیم رو میخوردم یه دونه نودل هم برای آچا خریدم چون خیلی دوست داشت... کیفم رو محکم تر گرفتم و به طرف عمارت رفتم... میتونستم امیدوار باشم اون دونگ لعنتی و پسر احمقش تا حالا رفتن... اما همین که نزدیک عمارت شدم و محافظ هاشون رو دیدم لبخندم محو شد و با چهره ای عبوس و پوکر وارد عمارت شدم... آماده بودم کسی حرفی بزنه تا نسخه اش رو بپیچم و از شانس خوبم یونگ پو پسر نقطه چین نخست وزیر بیرون بود.. با دیدن من لبخند کثیفی زد و نزدیکم شد... درسته منو خوب میشناخت چون دو سال محافظ این پسره دختر باز بودم و میدونم پشت این چهره جذاب چه بدبختی نشسته
یونگ پو « اوه به به خانم جانگ... شنیده بودم تهیونگ یه پرستار خوشگل اورده نگو یه پرستار گنگستر اورده...
کاترین « سلام اقای یونگ... معذرت میخوام کار دارم باید برم
راوی « کاترین میخواست هر چی سریع تر از شر این فیس افاده ای راحت بشه اما پو ول کن نبود... مچ دست کاترین رو گرفت و گفت
پو « خوشبحال ته که میدونه هویتت چیه.. تو خیلی زیبایی... ببین چقدر ظریفی! حیف این دستای نحیف نیست که اسلحه بگیره؟
کاترین « ولم کنید اقای یونگ
راوی « عصبانیت تا خر خره روی کاترین تاثیر گذاشته بود... دستاشو مشت کرده بود و اونا رو فشار میداد... یونگ خیلی راحت داشت اونو لمس میکرد و چون پسره نخست وزیر بود کسی اونو باز خواست نمیکرد. .. بالاخره صبر کاترین تموم شد و یونگ رو هل داد... یونگ روی زمین اوفتاد و پوزخندی زد
یونگ « خدای من! چطور جرعت میکنی منو هل بدی دختره ی احمق؟؟؟ این کت و شلوار پول خونته
کاترین « فکر کردی چون پول داری هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی؟؟؟
راوی « مشتش رو گره کرد تا یه بادمجون پای چشم یونگ بکاره اما دستش توی هوا گرفته شد... سرش رو چرخوند و با چهره مصمم کیم روبه رو شد... با فشاری که تهیونگ روی دستش اورد فهمید باید دستش رو پایین بیاره... با اینکه دیگه خبری از عصبانیت چند دقیقه پیش نبود اما کیم هنوز دستای کاترین رو گرفته بود...
تهیونگ « معذرت میخوام پو! آبی کمی زود جوش و عصبیه میدونم که درک میکنی! لطفا چیزی به جناب یونگ نگو
راوی « پو لبخندی زد و گفت
پو « وحشی بازی این دخترک رو به خوش رفتاری شما میبخشم جناب دادستان... من میرم داخل. .. اینم رام کنید و بیارین... پدرم از دیدن محافظ قدیمیش خوشحال میشه
تهیونگ « بسیار خوب
کاترین « همون طور که با ذوق بستنی شکلاتیم رو میخوردم یه دونه نودل هم برای آچا خریدم چون خیلی دوست داشت... کیفم رو محکم تر گرفتم و به طرف عمارت رفتم... میتونستم امیدوار باشم اون دونگ لعنتی و پسر احمقش تا حالا رفتن... اما همین که نزدیک عمارت شدم و محافظ هاشون رو دیدم لبخندم محو شد و با چهره ای عبوس و پوکر وارد عمارت شدم... آماده بودم کسی حرفی بزنه تا نسخه اش رو بپیچم و از شانس خوبم یونگ پو پسر نقطه چین نخست وزیر بیرون بود.. با دیدن من لبخند کثیفی زد و نزدیکم شد... درسته منو خوب میشناخت چون دو سال محافظ این پسره دختر باز بودم و میدونم پشت این چهره جذاب چه بدبختی نشسته
یونگ پو « اوه به به خانم جانگ... شنیده بودم تهیونگ یه پرستار خوشگل اورده نگو یه پرستار گنگستر اورده...
کاترین « سلام اقای یونگ... معذرت میخوام کار دارم باید برم
راوی « کاترین میخواست هر چی سریع تر از شر این فیس افاده ای راحت بشه اما پو ول کن نبود... مچ دست کاترین رو گرفت و گفت
پو « خوشبحال ته که میدونه هویتت چیه.. تو خیلی زیبایی... ببین چقدر ظریفی! حیف این دستای نحیف نیست که اسلحه بگیره؟
کاترین « ولم کنید اقای یونگ
راوی « عصبانیت تا خر خره روی کاترین تاثیر گذاشته بود... دستاشو مشت کرده بود و اونا رو فشار میداد... یونگ خیلی راحت داشت اونو لمس میکرد و چون پسره نخست وزیر بود کسی اونو باز خواست نمیکرد. .. بالاخره صبر کاترین تموم شد و یونگ رو هل داد... یونگ روی زمین اوفتاد و پوزخندی زد
یونگ « خدای من! چطور جرعت میکنی منو هل بدی دختره ی احمق؟؟؟ این کت و شلوار پول خونته
کاترین « فکر کردی چون پول داری هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی؟؟؟
راوی « مشتش رو گره کرد تا یه بادمجون پای چشم یونگ بکاره اما دستش توی هوا گرفته شد... سرش رو چرخوند و با چهره مصمم کیم روبه رو شد... با فشاری که تهیونگ روی دستش اورد فهمید باید دستش رو پایین بیاره... با اینکه دیگه خبری از عصبانیت چند دقیقه پیش نبود اما کیم هنوز دستای کاترین رو گرفته بود...
تهیونگ « معذرت میخوام پو! آبی کمی زود جوش و عصبیه میدونم که درک میکنی! لطفا چیزی به جناب یونگ نگو
راوی « پو لبخندی زد و گفت
پو « وحشی بازی این دخترک رو به خوش رفتاری شما میبخشم جناب دادستان... من میرم داخل. .. اینم رام کنید و بیارین... پدرم از دیدن محافظ قدیمیش خوشحال میشه
تهیونگ « بسیار خوب
۱۵۴.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.