عشق اجباری پارت ۱۴
عشق اجباری پارت ۱۴
وارد آشپز خونه شدم،کل زنای خونه داخل آشپز خونه بودن و بهم زل زده بودند انگار همشون منتظرم بودن
رز : .. چیزی شده؟
خ.س:(خانم سویون) : اوه عزیزم
به سمتم اومد و دستش رو روی دستم قرار داد
خ.س: میخواستم هممون رو بهت معرفی بکنم عزیزم
شروع کرد به معرفی کردن افرادِ توی آشپز خونه
بعد از تموم شدن معرفی نگاهی به یونا انداختم که داشت با خشم و نفرت تماشام میکرد
به سمت سینی ای که توش فنجان های قهوه گذاشته شده بود ، رفتم سینی رو برداشتم و میخواستم برگردم که یونا با سرعت زیاد بهم برخورد کرد کم مونده بود که سینی از دستم بیوفته اعصبانی برگشتم و بهش خیره شدم
رز: مگه کوری دختر ؟
قیافشو مظلوم کرد و با صدایی اروم گفت
یونا : ببخشید
حوصله این دختره رو نداشتم پس چیز دیگه ای نگفتم و محکم سینی رو برداشتم و از آشپز خونه بیرون اومدم
یکی یکی قهوه هارو به مردایی که دور میز صبحانه نشسته بودند ، دادم و بعد میخواستم برم که هیونجین با گرفتن دستم مانع رفتنم شد متعجب نگاهش کردم که با لبخند گفت
هیونجین : نیازی نیست تو کار کنی بیا کنارم بشین لبخندی متقابل زدم و سرم رو آهسته تکون دادم سینی رو روی اپن گذاشتم و بعد برگشتم پیش هیونجین ، کنارش نشستم که دست مردونه اش رو زود گذاشت روی رون پام و کمی نوازشش کرد و هنگام همین کار داشت صحبت میکرد
نگاهم روی دستش بود ، دستش زیادی بزرگ بود دستم رو کنار دستش گذاشتم و اندازه هاشون رو گرفتم زیادی بزرگ بودن
درکنار اون انگشت هاش خیلی دراز بود !
لعنتی حتی دست هاشم جذابه !
نگاهم روی دکور های خونه بود که صدای یونا باعث شد نگاهم رو ازشون بگیرم
صندلی رو کنار زد و همین هنگام گفت
یونا: رز برو پنیر رو هم بیار
میخواستم پاشم که هیونجین نگفت ، چهره اش سرد شد و حالت اعتراضی گفت
هیونجین : چرا رز؟ خودت برو و بیارش
کاملا مشخص بود که داشت حرص میخورد بدون هیچ جوابی روی صندلی نشست علت رفتار هاش رو نمیدونستم ولی هرچی هست امیدوارم ربطی به من نداشته باشه ..
بعد از تموم شدن صبحانه به ساعت نگاه کردم ، باید به دانشگاه میرفتم بخاطر همین از سرجام بلند شدم
رز: معذرت میخوام ولی باید به دانشگاه برم
هیونجین: میرسونمت برو حیاط
سرمو آهسته تکون دادم و از جمعشون خارج شدم کیفم اتاق خواب بود
برای برداشتنش به اتاق خوابمون رفتم ، بعد از برداشتن کیفم و بستن در اتاق با یونا برخورد کردم ، اهمیتی ندادم اما دستش رو روی شونه ام گذاشت
یونا: من میدونم که هیونجین دوست نداره *خنده* پس بهتره هرچه سریعتر گورتو گم کنی و بری خانم کیم رز !
اون درست میگفت ، هیونجین دوست نداره فقط داره تظاهر میکنه که دوست داره .. اونم فقط پیش خانواده و فامیل هاش ..
وارد آشپز خونه شدم،کل زنای خونه داخل آشپز خونه بودن و بهم زل زده بودند انگار همشون منتظرم بودن
رز : .. چیزی شده؟
خ.س:(خانم سویون) : اوه عزیزم
به سمتم اومد و دستش رو روی دستم قرار داد
خ.س: میخواستم هممون رو بهت معرفی بکنم عزیزم
شروع کرد به معرفی کردن افرادِ توی آشپز خونه
بعد از تموم شدن معرفی نگاهی به یونا انداختم که داشت با خشم و نفرت تماشام میکرد
به سمت سینی ای که توش فنجان های قهوه گذاشته شده بود ، رفتم سینی رو برداشتم و میخواستم برگردم که یونا با سرعت زیاد بهم برخورد کرد کم مونده بود که سینی از دستم بیوفته اعصبانی برگشتم و بهش خیره شدم
رز: مگه کوری دختر ؟
قیافشو مظلوم کرد و با صدایی اروم گفت
یونا : ببخشید
حوصله این دختره رو نداشتم پس چیز دیگه ای نگفتم و محکم سینی رو برداشتم و از آشپز خونه بیرون اومدم
یکی یکی قهوه هارو به مردایی که دور میز صبحانه نشسته بودند ، دادم و بعد میخواستم برم که هیونجین با گرفتن دستم مانع رفتنم شد متعجب نگاهش کردم که با لبخند گفت
هیونجین : نیازی نیست تو کار کنی بیا کنارم بشین لبخندی متقابل زدم و سرم رو آهسته تکون دادم سینی رو روی اپن گذاشتم و بعد برگشتم پیش هیونجین ، کنارش نشستم که دست مردونه اش رو زود گذاشت روی رون پام و کمی نوازشش کرد و هنگام همین کار داشت صحبت میکرد
نگاهم روی دستش بود ، دستش زیادی بزرگ بود دستم رو کنار دستش گذاشتم و اندازه هاشون رو گرفتم زیادی بزرگ بودن
درکنار اون انگشت هاش خیلی دراز بود !
لعنتی حتی دست هاشم جذابه !
نگاهم روی دکور های خونه بود که صدای یونا باعث شد نگاهم رو ازشون بگیرم
صندلی رو کنار زد و همین هنگام گفت
یونا: رز برو پنیر رو هم بیار
میخواستم پاشم که هیونجین نگفت ، چهره اش سرد شد و حالت اعتراضی گفت
هیونجین : چرا رز؟ خودت برو و بیارش
کاملا مشخص بود که داشت حرص میخورد بدون هیچ جوابی روی صندلی نشست علت رفتار هاش رو نمیدونستم ولی هرچی هست امیدوارم ربطی به من نداشته باشه ..
بعد از تموم شدن صبحانه به ساعت نگاه کردم ، باید به دانشگاه میرفتم بخاطر همین از سرجام بلند شدم
رز: معذرت میخوام ولی باید به دانشگاه برم
هیونجین: میرسونمت برو حیاط
سرمو آهسته تکون دادم و از جمعشون خارج شدم کیفم اتاق خواب بود
برای برداشتنش به اتاق خوابمون رفتم ، بعد از برداشتن کیفم و بستن در اتاق با یونا برخورد کردم ، اهمیتی ندادم اما دستش رو روی شونه ام گذاشت
یونا: من میدونم که هیونجین دوست نداره *خنده* پس بهتره هرچه سریعتر گورتو گم کنی و بری خانم کیم رز !
اون درست میگفت ، هیونجین دوست نداره فقط داره تظاهر میکنه که دوست داره .. اونم فقط پیش خانواده و فامیل هاش ..
۱۲.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.