یوجین بود سریع اشکامو پاک کردم لبخند زدم که اومد کنارم نش
یوجین بود سریع اشکامو پاک کردم لبخند زدم که اومد کنارم نشست
∆خوبی؟
+آره
+یوجین
∆بله؟
+چرا اینجام واسه چی بخاطر ک داداسام بزنید زمین؟؟؟؟؟ همین باش بزارید من برم اونارو از کار کردن منصرف میکنم
بخدا خسته شدم من از رنگای سیاه متنفرم
اینجا قلبم میگره من همش 16سالمهههه تحمل این همه درد ندارم من الان چهار هفته هست اینجام خسته شدم از تحقیر شدن از رنگای سیاه خاکستری من هرشبم با کابوس روز میشه میفهمی؟؟؟؟ یا نههه
∆آروم باش ببین نمیتونم بهت چیزی بگم ولی تو واسه یه چی دیگه اینجایی نه زمین زدن داداشت
-یوجین برو بیرون
∆اوکی
رفت بیرون جغد شب اومد جای یوجین نشست پاشو انداخت رو پاهاش تو چشمام زل زدن ولی چشاش چقد شبیه اونه فقطت به چشاش نگا میکردم هیچی از حرفاش نفهمیدم که با ضربه بهم خوردن در به خودم اومدم سرم از دستم درآوردم دراز کشیدم همش اون کابوس لعنتی اون قبل هایی ک جلوم رخت داده بود دیونم میکرد تمام فکرم شده بود چشاش...... مادرم..... خودم....... پدرم.... مادره پسره....کابوسای شبم....
انقد که به دیوار زل زده بودم فکر میکردم که نفهمیدم کی خثابم رفت
ویو کوک:
رفتم تو اتاق نشستم رو صندلی رو به روش نشستم زل زدم تو چشاش چشاش هم مث مادرشه
_ببین باید با من ازدواج کنی به نعفه خودته اگر میخوای بیرون دور هرچی هرکاری کنی آزاد باشی با من ازدواج میکنی حالا هرجوری هرطوری
هیچی نمیگفت فقطت به چشمام زل زده بود بلند شدم رفتم از اتاق بیرون به تهیونگ گفتم که خواهرم یومی بگه بیاد
که چساش برقی زد گفت باشه به یوجینم گفتم یه عاقد واسه فردا خبر کنه بعد از اون اتفاق خواهرم افسردگی گرفت درمانش
کردیم ولی رفت آلمان.... چی میشد الان مامانم آبجیم بابام منو ویولت(نامزد کوک که میفهمید چی شد) نفس عمیق کشیدم رفتم تو اتاقم شیشه الکل تو دستم میخوردم تا مست آروم بشم سر کشیدم که انقد خوردم ک مست مست شدم خوایتم بلند بشم افتادم زمین خواب........
∆خوبی؟
+آره
+یوجین
∆بله؟
+چرا اینجام واسه چی بخاطر ک داداسام بزنید زمین؟؟؟؟؟ همین باش بزارید من برم اونارو از کار کردن منصرف میکنم
بخدا خسته شدم من از رنگای سیاه متنفرم
اینجا قلبم میگره من همش 16سالمهههه تحمل این همه درد ندارم من الان چهار هفته هست اینجام خسته شدم از تحقیر شدن از رنگای سیاه خاکستری من هرشبم با کابوس روز میشه میفهمی؟؟؟؟ یا نههه
∆آروم باش ببین نمیتونم بهت چیزی بگم ولی تو واسه یه چی دیگه اینجایی نه زمین زدن داداشت
-یوجین برو بیرون
∆اوکی
رفت بیرون جغد شب اومد جای یوجین نشست پاشو انداخت رو پاهاش تو چشمام زل زدن ولی چشاش چقد شبیه اونه فقطت به چشاش نگا میکردم هیچی از حرفاش نفهمیدم که با ضربه بهم خوردن در به خودم اومدم سرم از دستم درآوردم دراز کشیدم همش اون کابوس لعنتی اون قبل هایی ک جلوم رخت داده بود دیونم میکرد تمام فکرم شده بود چشاش...... مادرم..... خودم....... پدرم.... مادره پسره....کابوسای شبم....
انقد که به دیوار زل زده بودم فکر میکردم که نفهمیدم کی خثابم رفت
ویو کوک:
رفتم تو اتاق نشستم رو صندلی رو به روش نشستم زل زدم تو چشاش چشاش هم مث مادرشه
_ببین باید با من ازدواج کنی به نعفه خودته اگر میخوای بیرون دور هرچی هرکاری کنی آزاد باشی با من ازدواج میکنی حالا هرجوری هرطوری
هیچی نمیگفت فقطت به چشمام زل زده بود بلند شدم رفتم از اتاق بیرون به تهیونگ گفتم که خواهرم یومی بگه بیاد
که چساش برقی زد گفت باشه به یوجینم گفتم یه عاقد واسه فردا خبر کنه بعد از اون اتفاق خواهرم افسردگی گرفت درمانش
کردیم ولی رفت آلمان.... چی میشد الان مامانم آبجیم بابام منو ویولت(نامزد کوک که میفهمید چی شد) نفس عمیق کشیدم رفتم تو اتاقم شیشه الکل تو دستم میخوردم تا مست آروم بشم سر کشیدم که انقد خوردم ک مست مست شدم خوایتم بلند بشم افتادم زمین خواب........
۸.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.