part:6
part:6
رسیدیم عمارت و یه دختر قد بلند بدو بدو اومد سمت کیم (علامت میسو ^^)
^^تهیونگا چرا نقدر دیر اومدی
تهیونگ با بیحوصلگی گفت : میسو الان اصلا حوصله ندارم ولم کن
^^هیا ینی چی تو بائو همیشه حوصله منو داشته باشی
+آیان با من بیا
اینو گفت و بدون توجه به میسو از بغلش رد شد رفت و منم دنبالش رفتم
ویو ته (علامت ته + علامت کوک _ )
اصلا حوصله میسو رو نداشتم از وقتی این پسر رو دیده بودم یه حسی عجیبی داشتم دوست داشتم پیش خودن نگهش دارم و همش نگاش کنم مم باید با این احساسات بجنگم پس تکلیف میسو چی میشه درسته علاقه ای نسبت بهش نداشتم ولی نباید عاشق این پسر هم بشم این کار خطرناکه . خیلیم خطرناکه . رسیدیم به اتاق خدمتکارا من خدمتکار زیادی نداشتم دونفر خونه رو تر تمیز میکردن اینجا نمیموندن هفته ای سه بار میومدن خونه رو تمیز میکردن و میرفتن دو سه تا نگهبان و یه دونه باغبون هیمنا بودن نمیدونم باید به این پسر چه کاری بدم
+از این به بعد اینجا میمونی
سرش رو واسه تعظیم خم کردم
_ممنون
اینو گفت و رفت تو اتاق و در رو بست .
رفتم سمت خونه و سریع به اتاقم پناه بردم ذهنم داشت منفجر میشد .
من چرا همش دارم به جونگکوک فکر میکنم این اشتباهه .
راوی : تهیونگ دور قلبش حصار کشیده بود . اون دوست نداشت عاشق کسی بشه میسو هم به خاطر پولش با اون دوست شده بود ولی تهیونگ زره ای واسه اون پول خرج نمیکرد. تهیونگ احساس میکرد حصار دور قلبش با دیدن جونگ کوک شکسته و درستم هم بود ولی اون نمیخواست قبول کنه . یعنی با عغل جور در نمیاد که کیم تهیونگ ارباب یه شهر عاشق یه پسر بشه . جونگ کوک هم کلافه بود اونم حس تهیونگ رو داشت با این تفاوت که اون قبلا توست یه دختر ضربه بزرگی دیده بود و الان داشت به یه مرد که اربابش بود فکر میکرد و احساس میکرد یه حسایی نسبت بهش داره ولی اونم قبولش نمیکرد اون نباید عاشق اون بشه این درست نیست
رسیدیم عمارت و یه دختر قد بلند بدو بدو اومد سمت کیم (علامت میسو ^^)
^^تهیونگا چرا نقدر دیر اومدی
تهیونگ با بیحوصلگی گفت : میسو الان اصلا حوصله ندارم ولم کن
^^هیا ینی چی تو بائو همیشه حوصله منو داشته باشی
+آیان با من بیا
اینو گفت و بدون توجه به میسو از بغلش رد شد رفت و منم دنبالش رفتم
ویو ته (علامت ته + علامت کوک _ )
اصلا حوصله میسو رو نداشتم از وقتی این پسر رو دیده بودم یه حسی عجیبی داشتم دوست داشتم پیش خودن نگهش دارم و همش نگاش کنم مم باید با این احساسات بجنگم پس تکلیف میسو چی میشه درسته علاقه ای نسبت بهش نداشتم ولی نباید عاشق این پسر هم بشم این کار خطرناکه . خیلیم خطرناکه . رسیدیم به اتاق خدمتکارا من خدمتکار زیادی نداشتم دونفر خونه رو تر تمیز میکردن اینجا نمیموندن هفته ای سه بار میومدن خونه رو تمیز میکردن و میرفتن دو سه تا نگهبان و یه دونه باغبون هیمنا بودن نمیدونم باید به این پسر چه کاری بدم
+از این به بعد اینجا میمونی
سرش رو واسه تعظیم خم کردم
_ممنون
اینو گفت و رفت تو اتاق و در رو بست .
رفتم سمت خونه و سریع به اتاقم پناه بردم ذهنم داشت منفجر میشد .
من چرا همش دارم به جونگکوک فکر میکنم این اشتباهه .
راوی : تهیونگ دور قلبش حصار کشیده بود . اون دوست نداشت عاشق کسی بشه میسو هم به خاطر پولش با اون دوست شده بود ولی تهیونگ زره ای واسه اون پول خرج نمیکرد. تهیونگ احساس میکرد حصار دور قلبش با دیدن جونگ کوک شکسته و درستم هم بود ولی اون نمیخواست قبول کنه . یعنی با عغل جور در نمیاد که کیم تهیونگ ارباب یه شهر عاشق یه پسر بشه . جونگ کوک هم کلافه بود اونم حس تهیونگ رو داشت با این تفاوت که اون قبلا توست یه دختر ضربه بزرگی دیده بود و الان داشت به یه مرد که اربابش بود فکر میکرد و احساس میکرد یه حسایی نسبت بهش داره ولی اونم قبولش نمیکرد اون نباید عاشق اون بشه این درست نیست
۶.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.