توت فرنگی p¹⁴
توت فرنگی p¹⁴
شب شد و همه اومدن خونه ی تهکوک، از صبح تا بعد از ظهر که الان بود کوک نمیزاشت که تهیونگ یه وجب تکون بخوره، حتی براش هم شیرینی آوورد تا بهانه ی پا نشدنش بشه!
جیمین: ولی دیشب دیدید که چطوری ترکوندم؟
تهیونگ: نه بابا! همشم تقصیر تو بود که این بلت سرم اومد!
جیمین: من تورو باردار کردم؟
تهیونگ: نه، انقدر بالا پایین کردم که اینجوری شد.
جین: آخه هویج چقدر بهت بگم که نخون این بالا پایین میپره ، حالا توهم هییی میخوندی، اینم جو میگرفتش (موی جیمین نارنجیه)
جیمین: وایسا یه دقیقه، این بوی توت فرنگی نیست؟
تهیونگ: اتفاقا از صبح این بو میاد.
جین: جیییییییییییغ
ته: چته بچم افتاد!
نامجون: چی شدهههه؟
کوک: ته تو خوبی؟ بچم چیزیش شده؟
یونگی: نارنگیم افتاااااادددد.
جیمین: جین چته تو؟
جین: ک...کوک....ته...تهیونگ بچتون بو داره! فک کنم که امگاس، چون بوی توت فرنگی میده!
کوک: چی میگه این؟!
تهیونگ: کوک ، این بوی توت فرنگی بوی بچس!
کوک: وااااتتتتتت! وایییی خدااااا. ته یادت میاد که هیکو هم بوی نوتلا میداد؟
تهیونگ: آرههه یادمه، و وقتی که حدس زدیم یه آلفاس شیطونی کرد!
کوک: هیچ وقت یادم نمیره!
*فلش بک به چهار سال پیش*
کوک: قربونت برم کیمچی میخوری؟
ته: کوک یالا بیا زوددددد.
کوک: یا خدااا بچم داره میااااد....چی شدهههه؟
ته: بو کن! بوی یه آلفا و نوتلا میشنوی؟
کوک: هوم هوم ....آره...بوی یه آلفای خوشگل و یه امگا ی باردار (لبخند)
ته: دستت و بده من!
ته دست کوک و گرفت. گذاشت روی شکمش.
ته: حس میکنی؟ داره تکون میخوره! واییییی (ذوق)
کوک: یااااا....(غش میکنه)
*پایان فلش بک*
جیمین: اینکه چیزی نیس، اون شب و به خاطر بیارید که زایمان تهیونگ بود. خونه ی ما بودن دیگه بعد ساعت ۳ یه شب تهیونگ یه جیغ کشید هممون ترسیدیم رفتیم توی اتاق بعد دیدیم که کوک داره تهیونگ و آروم میکنه بعد گفت که داره میاد، حالا ماهم خواب بودیم و منگ خواب اصلا هیچی یادمون نبود و گفت بچه!
*فلش بک به چهار سال پیش، خونه ی جیمین*
ماه آخر بارداریه تهیونگ بود *برای هیکو*
همه جمع شده بودن خونه ی جیمین و یونگی.
ساعت ۲ و نیم شب بود که تهیونگ احساس درد میکرد،زیر شکمش تیر میکشید و حسابی عرق کرده بود تا اینکه یهو یه جیغ بلند زد، جوری که کوک از خواب پرید.
کوک: ته...تهیونگ چی شده؟
ته: کوووووک وقتش شدهههه، آههههههههه، داره یه چیزی میاااددددد، آخخخخخخخ، بییااااا.
کوک: چی..... وایسا ببینم..امروز چندمه؟...ب...بچه تو این روز به دنیا میاد..آخجوووننن.
تهیونگ: کوووک دارم میمیرمممم، آییییییییی میکشمتتتت!
جیمین: چی شده.
کوک: داره میاد!
جیمین: کی؟
کوک: بچه!
جیمین: شتت زود باشید برید ماشین و آماده کنید. تهیونگ نفش عمیققق بکششش، ارووووومممم.
کوک: حالا من چیکار کنم؟
جیمین: برو وسیله هارو آماده کن!
تهیونگ: جیییییییییغ، جیمین شییییییی، آییییییی.
جیمین: قربونت برم آروم باش!
یونگی: ماشین آمادس!
جیمین: کوک کمک کن ببریمش، هلاک شد تفلک!
تهیونگ: آخخخخخخخ جیمینننننننن!
جیمین: طاقت بیار عزیزم....یونگی فقط گاز بده!
یونگی با تمام وجودش گاز میداد. ولی انگار راه کش اومده بود.
تهیونگ: آهااااااییییییییییی....دلمممممم...جی..جیمین داره میاااااادددد. ای واییییی.
کوک: بچه داره کم کم میاد!
جیمین: مین یونگی اگر گاز ندی نه من نه توووو.
*دو دقیقه بعد*
یونگی: رسیدیم ، اهااایییی پرستار ما اینجا یه زائو داریم بیایید.
و تهیونگ و منتقل کردن به اتاق عمل و یه پسر خوشگل و گوگولی به دنیا اومد.
...
شب شد و همه اومدن خونه ی تهکوک، از صبح تا بعد از ظهر که الان بود کوک نمیزاشت که تهیونگ یه وجب تکون بخوره، حتی براش هم شیرینی آوورد تا بهانه ی پا نشدنش بشه!
جیمین: ولی دیشب دیدید که چطوری ترکوندم؟
تهیونگ: نه بابا! همشم تقصیر تو بود که این بلت سرم اومد!
جیمین: من تورو باردار کردم؟
تهیونگ: نه، انقدر بالا پایین کردم که اینجوری شد.
جین: آخه هویج چقدر بهت بگم که نخون این بالا پایین میپره ، حالا توهم هییی میخوندی، اینم جو میگرفتش (موی جیمین نارنجیه)
جیمین: وایسا یه دقیقه، این بوی توت فرنگی نیست؟
تهیونگ: اتفاقا از صبح این بو میاد.
جین: جیییییییییییغ
ته: چته بچم افتاد!
نامجون: چی شدهههه؟
کوک: ته تو خوبی؟ بچم چیزیش شده؟
یونگی: نارنگیم افتاااااادددد.
جیمین: جین چته تو؟
جین: ک...کوک....ته...تهیونگ بچتون بو داره! فک کنم که امگاس، چون بوی توت فرنگی میده!
کوک: چی میگه این؟!
تهیونگ: کوک ، این بوی توت فرنگی بوی بچس!
کوک: وااااتتتتتت! وایییی خدااااا. ته یادت میاد که هیکو هم بوی نوتلا میداد؟
تهیونگ: آرههه یادمه، و وقتی که حدس زدیم یه آلفاس شیطونی کرد!
کوک: هیچ وقت یادم نمیره!
*فلش بک به چهار سال پیش*
کوک: قربونت برم کیمچی میخوری؟
ته: کوک یالا بیا زوددددد.
کوک: یا خدااا بچم داره میااااد....چی شدهههه؟
ته: بو کن! بوی یه آلفا و نوتلا میشنوی؟
کوک: هوم هوم ....آره...بوی یه آلفای خوشگل و یه امگا ی باردار (لبخند)
ته: دستت و بده من!
ته دست کوک و گرفت. گذاشت روی شکمش.
ته: حس میکنی؟ داره تکون میخوره! واییییی (ذوق)
کوک: یااااا....(غش میکنه)
*پایان فلش بک*
جیمین: اینکه چیزی نیس، اون شب و به خاطر بیارید که زایمان تهیونگ بود. خونه ی ما بودن دیگه بعد ساعت ۳ یه شب تهیونگ یه جیغ کشید هممون ترسیدیم رفتیم توی اتاق بعد دیدیم که کوک داره تهیونگ و آروم میکنه بعد گفت که داره میاد، حالا ماهم خواب بودیم و منگ خواب اصلا هیچی یادمون نبود و گفت بچه!
*فلش بک به چهار سال پیش، خونه ی جیمین*
ماه آخر بارداریه تهیونگ بود *برای هیکو*
همه جمع شده بودن خونه ی جیمین و یونگی.
ساعت ۲ و نیم شب بود که تهیونگ احساس درد میکرد،زیر شکمش تیر میکشید و حسابی عرق کرده بود تا اینکه یهو یه جیغ بلند زد، جوری که کوک از خواب پرید.
کوک: ته...تهیونگ چی شده؟
ته: کوووووک وقتش شدهههه، آههههههههه، داره یه چیزی میاااددددد، آخخخخخخخ، بییااااا.
کوک: چی..... وایسا ببینم..امروز چندمه؟...ب...بچه تو این روز به دنیا میاد..آخجوووننن.
تهیونگ: کوووک دارم میمیرمممم، آییییییییی میکشمتتتت!
جیمین: چی شده.
کوک: داره میاد!
جیمین: کی؟
کوک: بچه!
جیمین: شتت زود باشید برید ماشین و آماده کنید. تهیونگ نفش عمیققق بکششش، ارووووومممم.
کوک: حالا من چیکار کنم؟
جیمین: برو وسیله هارو آماده کن!
تهیونگ: جیییییییییغ، جیمین شییییییی، آییییییی.
جیمین: قربونت برم آروم باش!
یونگی: ماشین آمادس!
جیمین: کوک کمک کن ببریمش، هلاک شد تفلک!
تهیونگ: آخخخخخخخ جیمینننننننن!
جیمین: طاقت بیار عزیزم....یونگی فقط گاز بده!
یونگی با تمام وجودش گاز میداد. ولی انگار راه کش اومده بود.
تهیونگ: آهااااااییییییییییی....دلمممممم...جی..جیمین داره میاااااادددد. ای واییییی.
کوک: بچه داره کم کم میاد!
جیمین: مین یونگی اگر گاز ندی نه من نه توووو.
*دو دقیقه بعد*
یونگی: رسیدیم ، اهااایییی پرستار ما اینجا یه زائو داریم بیایید.
و تهیونگ و منتقل کردن به اتاق عمل و یه پسر خوشگل و گوگولی به دنیا اومد.
...
۵.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.