نمیدونم پارت چندم
😐
سورا:ببینم اصلا به تو چه ها تو
خودتم داری فیلم بازی میکنی دوسم داری اون وقت سعی داری بگی نگرانمی «با گریه و عصبانیت »
نکته:سورا وقتی عصبانی میشه یا ناراحت با استفاده از قدرتش یه فزایی رو درست میکنه که بره داخل اونجا و الان اون و دازای داخل اون مکانن
فلش بک به یه ماه پیش
دازای: لعنتی دنبالمن باید یه کاری کنم
باید کاری کنم اون مردک بهم آسیبی نرسونه
خودشه باید همیشه کنار سورا باشم این تنها راهه
در حالی که سورا تمام اون حرفارو شنید
فلش بک به دیشب
از زبان سورا
اعتراف ؟؟؟
شوخیشون گرفته
«قه قه زدن»
شما حتی نمیدونید که اون فقط داره نقش بازی میکنه «اینارو داره تو ذهنش میگه ها»
پایان فلش بک
دازای:چی داری میگی منظورت چیه
سورا:هه منظور خودم اون روز شنیدم که فقط بخاطر اینکه صدمه ای بهت نرسه بهم چسپیدی
دازای آنقدر توی شک بود که میوفته و میشینه رو زمین
سورا: نگران نباش نمیری میتونی به تظاهرت ادامه بدی
در ذهنش : به هر حال زندگی کوتاه من هیچ ارزشی نداره چو من فقط یه اسباب بازیم
دازای میاد و میشینه زیر پای سورا
دازای:من من فقط
سورا هم فقط با لبخندی مصنوعی میگه : چیزی نیست بلد شو بخیه هات دوباره واز شده
دست دازایو میگیره و دوباره به اوتاقش تلپورت میکنه
سورا : کمک میخوای تا بشینی روی تخت ؟
دازای جوابی نمیده
سورا : بیا دستمو بگیر کمکت کنم
و اروم میبرتش روی تخت
سورا لباس دازایو در میاره و بادارو واز میکنه و شروع میکنه به پارسمان کردن
میبینه گردن دازای یه زره زخمی شده
سورا : بخدا اگه بفهمم تو یه دقیقه ای چیکار میکنی که دوباره زخمی شدی «با خنده »
بفرمایید تموم شد
«با لبخند »
سورا:ببینم اصلا به تو چه ها تو
خودتم داری فیلم بازی میکنی دوسم داری اون وقت سعی داری بگی نگرانمی «با گریه و عصبانیت »
نکته:سورا وقتی عصبانی میشه یا ناراحت با استفاده از قدرتش یه فزایی رو درست میکنه که بره داخل اونجا و الان اون و دازای داخل اون مکانن
فلش بک به یه ماه پیش
دازای: لعنتی دنبالمن باید یه کاری کنم
باید کاری کنم اون مردک بهم آسیبی نرسونه
خودشه باید همیشه کنار سورا باشم این تنها راهه
در حالی که سورا تمام اون حرفارو شنید
فلش بک به دیشب
از زبان سورا
اعتراف ؟؟؟
شوخیشون گرفته
«قه قه زدن»
شما حتی نمیدونید که اون فقط داره نقش بازی میکنه «اینارو داره تو ذهنش میگه ها»
پایان فلش بک
دازای:چی داری میگی منظورت چیه
سورا:هه منظور خودم اون روز شنیدم که فقط بخاطر اینکه صدمه ای بهت نرسه بهم چسپیدی
دازای آنقدر توی شک بود که میوفته و میشینه رو زمین
سورا: نگران نباش نمیری میتونی به تظاهرت ادامه بدی
در ذهنش : به هر حال زندگی کوتاه من هیچ ارزشی نداره چو من فقط یه اسباب بازیم
دازای میاد و میشینه زیر پای سورا
دازای:من من فقط
سورا هم فقط با لبخندی مصنوعی میگه : چیزی نیست بلد شو بخیه هات دوباره واز شده
دست دازایو میگیره و دوباره به اوتاقش تلپورت میکنه
سورا : کمک میخوای تا بشینی روی تخت ؟
دازای جوابی نمیده
سورا : بیا دستمو بگیر کمکت کنم
و اروم میبرتش روی تخت
سورا لباس دازایو در میاره و بادارو واز میکنه و شروع میکنه به پارسمان کردن
میبینه گردن دازای یه زره زخمی شده
سورا : بخدا اگه بفهمم تو یه دقیقه ای چیکار میکنی که دوباره زخمی شدی «با خنده »
بفرمایید تموم شد
«با لبخند »
۱.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.