علمدارم...
علمدارم...
این دل باز آرام ندارد...هوایی شده...سربه راه نیست...رام نمیشود...
باز هوای حرمت را کرده انگار ...
همان جایی که هنوز لایقم ندانستی و دعوتم نکردی...
همین چندروز پیش بود وقتی که تو اون استکان کوچیک یک جرعه از اون آب کربلا رو تا عمق وجودم سرکشیدم...عجب آبی بود عجب بویی داشت بوی کربلا میداد انگار سقا...
با همون یک جرعه آب هم حس کردم کربلایی شدم...
تسبیح کربلایت را که بو میکنم تمام وجودم آرام میگیرد همان تسبیحی که سال هاست کنج کیفم لانه کرده و من فقط وقتی که تابم تمام میشود مانند همان یک جرعه آب تا عمق جانم بو میکشمش و آرام میشوم و چه خوب میشد اگر می آمدم تا همه ی عمر کنار خودت آرام بگیرم....
یک روز شنیدم یکی گفت
هرکی کربلا داره از پنجره فولاد رضا داره
نمیدانم دیدی یانه؟
اما بدون کفش حیاط حرم راطی کردم تا به پنجره ی فولادش برسم تا مجوز سفرم را برایم صادر کند...
اما نمیدانم چه شد؟
این دل باز آرام ندارد...هوایی شده...سربه راه نیست...رام نمیشود...
باز هوای حرمت را کرده انگار ...
همان جایی که هنوز لایقم ندانستی و دعوتم نکردی...
همین چندروز پیش بود وقتی که تو اون استکان کوچیک یک جرعه از اون آب کربلا رو تا عمق وجودم سرکشیدم...عجب آبی بود عجب بویی داشت بوی کربلا میداد انگار سقا...
با همون یک جرعه آب هم حس کردم کربلایی شدم...
تسبیح کربلایت را که بو میکنم تمام وجودم آرام میگیرد همان تسبیحی که سال هاست کنج کیفم لانه کرده و من فقط وقتی که تابم تمام میشود مانند همان یک جرعه آب تا عمق جانم بو میکشمش و آرام میشوم و چه خوب میشد اگر می آمدم تا همه ی عمر کنار خودت آرام بگیرم....
یک روز شنیدم یکی گفت
هرکی کربلا داره از پنجره فولاد رضا داره
نمیدانم دیدی یانه؟
اما بدون کفش حیاط حرم راطی کردم تا به پنجره ی فولادش برسم تا مجوز سفرم را برایم صادر کند...
اما نمیدانم چه شد؟
۱.۸k
۲۴ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.