پارت ۱۲ (بجای من ببین )
وقتی از خواب پاشودم اون نبود لباس های خودمو پوشیدم بعد رفتم جلو آینه شونه رو ورداشتم و شروع کردم به شونه کشیدن موهام تقریبا تموم شده بود تازه متوجه کبودی ها روی گردنم . دستام . روی پاهام. قسمت هایی از پشتم شودم خیلی واضح میشود اون هارو دید که یهو تهیونگ آمد منو دید آمد جلو
تهیونگ دستشو دو طرف کمرم گذاشت و چونشو روی شونم گذاشت با لبخند به خودمون تو آینه نگاه میکرد که یهو لبخند قشنگش تبدیل به چهره ای پور از حسرت و ناراحتی به خودش گرفت راستشو بخواین خودم خجالت میکشیدم ولی واقعا دوسش داشتم نمیخواستم از کاری که داره میکنه صرف نظر کنه
تهیونگ
خیلی خوشحالم از اینکه اونسو اینجا کنارمه منم کنارش خوشحالم ولی میدونم این خوشحالی طولانی نیست اون قراره برای مدت طولانی ازمن فاصله بگیره از خواب که پاشدم صوت اونسو با آفتابی که روش افتاده بود میدرخشید بلند شودم و رفتم به چند تا از کارام برسم وقتی دیدم اونسو موهای ابریشمیشو شونه میکنه نمیدونم چرا ولی من خودبه خود جذب اون میشم همیشه همینطوری بوده اون از من دور میشود و منو مثل آهن روبا به خودش جذب میکرد رفتم بغلش کردم به خودمون تو آینه نگاه میکردم ما واقعا باهم کامل بودیم مکمل هم بودیم ولی خیلی نگذشت که متوجه کبودی ها روي گردنش شودم یادم میاد وقتی اونشب اون پسره لاشی میخواست بهش تجاوز کنه گردنش دقیقا اینطوری شود بود اون موقع تمام سلول های بدنم سوخت با اینکه کم بود ولی حالم بد شود .
فقط خدا میدونه الان حالم چجوریه چون بجای سلول های بدنم دارم خودم میسوزم
تهیونگ دستشو دو طرف کمرم گذاشت و چونشو روی شونم گذاشت با لبخند به خودمون تو آینه نگاه میکرد که یهو لبخند قشنگش تبدیل به چهره ای پور از حسرت و ناراحتی به خودش گرفت راستشو بخواین خودم خجالت میکشیدم ولی واقعا دوسش داشتم نمیخواستم از کاری که داره میکنه صرف نظر کنه
تهیونگ
خیلی خوشحالم از اینکه اونسو اینجا کنارمه منم کنارش خوشحالم ولی میدونم این خوشحالی طولانی نیست اون قراره برای مدت طولانی ازمن فاصله بگیره از خواب که پاشدم صوت اونسو با آفتابی که روش افتاده بود میدرخشید بلند شودم و رفتم به چند تا از کارام برسم وقتی دیدم اونسو موهای ابریشمیشو شونه میکنه نمیدونم چرا ولی من خودبه خود جذب اون میشم همیشه همینطوری بوده اون از من دور میشود و منو مثل آهن روبا به خودش جذب میکرد رفتم بغلش کردم به خودمون تو آینه نگاه میکردم ما واقعا باهم کامل بودیم مکمل هم بودیم ولی خیلی نگذشت که متوجه کبودی ها روي گردنش شودم یادم میاد وقتی اونشب اون پسره لاشی میخواست بهش تجاوز کنه گردنش دقیقا اینطوری شود بود اون موقع تمام سلول های بدنم سوخت با اینکه کم بود ولی حالم بد شود .
فقط خدا میدونه الان حالم چجوریه چون بجای سلول های بدنم دارم خودم میسوزم
۶۲.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.