عمارت کیم p11
ویو ا.ت
دیگه حالم اونهمه بد نبود ۵ روز از اون روز میگذرع رفته بودم تو حیاط امروز پاک شدم رفتم بازی کنم چشمم به استخر خورد رفتم وایسادم کنارش دوباره خاطرات لعنتی اومد لعنت بهتون من فوبیای استخر و اینا دارم درسته ولی دلیلش داره من از استخر میترسم چون تهش معلوم نیس این درسته ولی دلیل اصلیش بچیز دیگس چرا دوباره دلم برای مامانبزرگم تنگ شده هعی زندگی همینه وقتی مامانبزرگم بود زندگی بهتر بود الان بد نیس فقط سخته نمیدونم باید چیکار کنم اومدم برم که حس کردم افتادم و یکی منو کشید بیرون و سیاهیییی
ویو تهیونگ
از پنجره داشتم حیاط رو نگاه میکردم چشمم رفت سمت استخر دیدم ا.ت داره میاد که انگار سرش گیج رفت و افتاد تو آب با تمام سرعت دوییدم پایین و از آب کشیدمش بیرون بردمش بالا و زنگ زدم دکتر بیاد
دکتر:حالش خوبه فقط ترسیده الان بهوش اومده ولی نمیدونم چرا داره گریه میکنه
تهیونگ و جیمین و کوک:مرسی
رفتن داخل
تهیونگ:ا.ت چرا گریه میکنی گذشته الان تو آب نیستی
ا.ت:هققق چرا دوباره اومده تو ذهنم لعنت بهتون هققق دوباره اون خاطرات لعنتی
جیمین:ا.ت تو خیلی عجیبی همش یا میگی از مافیا بدم میاد یا میگی دلیل داره از استخر میترسم خب بگو ببینیم چیه
ا.ت:باشه
من وقتی ۱۷ سالم بود مامانبزرگم رو از دست دادم همش به خاطر یه مافیا لعنتی اون مافیا مامانبزرگم رو میزد و اذیتش میکرد مامانبزرگم اونجا بهش میگفتم اجوما اونجا همه دوسش داشتن ولی اون مافیا عوضی خیلی حرو*می بود من همیشه میرفتم اونجا تا به مامانبزرگم سر بزنم من از وقتی ۵ سالم بود مامانبزرگم اونجا کار میکرد منم هرروز میرفتم یروز که رفتم با دیدن اون صحنه کل زندگیم کابوس شد برام اون عوضی مامانبزرگم رو زیر آب استخر نگه داشت و مامانبزرگم بوت شد منم وقتی استخر میبینم یاد اون لحظه میفتم و میترسم الان دوباره اون خاطره ها اومدن جلو چشمم اون همیشه هوامو داشت ولی الان کسی نیس که یهو
تهیونگ اومد جلو و بقلم کرد حالا بجای مامانبزرگت من هواتو دارم تو میشه مال من نمیذارم کسی چپ نگات کنه نمیذارم دوباره خاطراتت اذیتت کنه قول میدم ا.ت دوس دختر من میشی
ا.ت:چیت بشم؟..د..دوس..دخترت؟
تهیونگ:آره میشی قول میدم هواتو داشته باشم البته خودتم نخوای باید باشی دوس دخترم
ا.ت:م..م...ن ...قبول میکنم
کوک و جیمین:هورااااااا مبارکهههههههههه ماهم هواتو داریم
ادامه دارد......
دیگه حالم اونهمه بد نبود ۵ روز از اون روز میگذرع رفته بودم تو حیاط امروز پاک شدم رفتم بازی کنم چشمم به استخر خورد رفتم وایسادم کنارش دوباره خاطرات لعنتی اومد لعنت بهتون من فوبیای استخر و اینا دارم درسته ولی دلیلش داره من از استخر میترسم چون تهش معلوم نیس این درسته ولی دلیل اصلیش بچیز دیگس چرا دوباره دلم برای مامانبزرگم تنگ شده هعی زندگی همینه وقتی مامانبزرگم بود زندگی بهتر بود الان بد نیس فقط سخته نمیدونم باید چیکار کنم اومدم برم که حس کردم افتادم و یکی منو کشید بیرون و سیاهیییی
ویو تهیونگ
از پنجره داشتم حیاط رو نگاه میکردم چشمم رفت سمت استخر دیدم ا.ت داره میاد که انگار سرش گیج رفت و افتاد تو آب با تمام سرعت دوییدم پایین و از آب کشیدمش بیرون بردمش بالا و زنگ زدم دکتر بیاد
دکتر:حالش خوبه فقط ترسیده الان بهوش اومده ولی نمیدونم چرا داره گریه میکنه
تهیونگ و جیمین و کوک:مرسی
رفتن داخل
تهیونگ:ا.ت چرا گریه میکنی گذشته الان تو آب نیستی
ا.ت:هققق چرا دوباره اومده تو ذهنم لعنت بهتون هققق دوباره اون خاطرات لعنتی
جیمین:ا.ت تو خیلی عجیبی همش یا میگی از مافیا بدم میاد یا میگی دلیل داره از استخر میترسم خب بگو ببینیم چیه
ا.ت:باشه
من وقتی ۱۷ سالم بود مامانبزرگم رو از دست دادم همش به خاطر یه مافیا لعنتی اون مافیا مامانبزرگم رو میزد و اذیتش میکرد مامانبزرگم اونجا بهش میگفتم اجوما اونجا همه دوسش داشتن ولی اون مافیا عوضی خیلی حرو*می بود من همیشه میرفتم اونجا تا به مامانبزرگم سر بزنم من از وقتی ۵ سالم بود مامانبزرگم اونجا کار میکرد منم هرروز میرفتم یروز که رفتم با دیدن اون صحنه کل زندگیم کابوس شد برام اون عوضی مامانبزرگم رو زیر آب استخر نگه داشت و مامانبزرگم بوت شد منم وقتی استخر میبینم یاد اون لحظه میفتم و میترسم الان دوباره اون خاطره ها اومدن جلو چشمم اون همیشه هوامو داشت ولی الان کسی نیس که یهو
تهیونگ اومد جلو و بقلم کرد حالا بجای مامانبزرگت من هواتو دارم تو میشه مال من نمیذارم کسی چپ نگات کنه نمیذارم دوباره خاطراتت اذیتت کنه قول میدم ا.ت دوس دختر من میشی
ا.ت:چیت بشم؟..د..دوس..دخترت؟
تهیونگ:آره میشی قول میدم هواتو داشته باشم البته خودتم نخوای باید باشی دوس دخترم
ا.ت:م..م...ن ...قبول میکنم
کوک و جیمین:هورااااااا مبارکهههههههههه ماهم هواتو داریم
ادامه دارد......
۲۱.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.