فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 10
ات: راستش سویی…دیشب خیلی خوب بود(جیغ میکشه)
سویی: تعریف کننننن
ات: سویی نمیدونم چجوری بگم…واییی دیشب تهیونگ خیلی جذاب بود…
سویی: نکنه؟
ات: ارههههه
سویی: وای باورم نمیشه(با خنده)
سویی: همین فقط همینطوری گذشت دیشب؟
ات: نه برام کادو گرفته بود منو برد جایی که بهم اعتراف کرده بود
سویی: ولی میدونی چیه اون موقعا که اذیتت کردم تهیونگ اومد ما فکر کردیم دوست پسرته ولی تو گفتی نیستی یعنی شما دوتا از ۳ سال پیش باهم بودید؟
ات: اره
سویی: ولی اون موقع تو خیلی بچه بودی…یکم عجیبه
ات: نمیدونم به هر حال خیلی خوشحالم بعد ۳ سال دیدمش…دیشب حتی بهم درخواست ازدواج داد
سویی: قبول کردی؟
ات: معلومه…ببین(حلقشو نشون میده)
سویی: ات خیلی زود نیست؟
ات: منم بهش گفتم زوده اما فرقی نمیکنه چون ما به هر حال باهم زندگی میکنیم بیشتر این حلقرو به عنوان هدیه تولد بهم داد
سویی: اره راست میگی شما باهم زندگی میکنید
ات: سویی امروز بیا خونمون
سویی: بیام خونتون؟نمیتونم زیاد بمونم کلاس دارم
ات: اشکال نداره بعد مدرسه یه ساعت بمونی کافیه چون خودمم کار دارم
سویی: باشه پس
ات: سویی نظرت درمورد ته جون چیه؟
سویی: اصلا ازش خوشم نمیاد
ات: خوشتیپه که اخلاقشم قابل تحمله
سویی: بازم ازش خوشم نمیاد رو مخه
ات: بعضی وقتا رو مخ منم هست(با خنده)
سویی: بریم سر کلاس…
بعد کلاس:
ات: بریم تریا یچیزی بخوریم؟
سویی: باشه
ات: سویی میدونی چیه…حس میکنم ته جون مکننه از تو خوشش بیاد
سویی: خدا نکنه…اصلا تایپم نیست
ات: دقیقا تایپ تو کیه؟
سویی: راستش کسایی مثل تهیونگو میپسندم
ات: هومم…اها(با عصبانیت)
سویی: چرا عصبی میشی نگفتم که میخوام با تهیونگ باشم دارم میگم مثل اون
ات: باشه من که چیزی نگفتم
ات: اووو..حلالزادس خودشه اس ام اس داده
سویی: چی گفته؟
ات: گفته”سلام٫حالت چطوره خوشگلم؟چیزی توی مدرسه خوردی؟کلاست چطور گذشت؟”
سویی: چقدر پیگیره
ات: پیگیر نیست..نگرانه بزار جوابشو بدم”سلام خوبم٫الان دارم میرم سمت کافه کلاسمم خوب بود”
سویی: چی میخوری؟
ات: تُست توت فرنگی..شیر توت فرنگیم بگیر
سویی: باشه(میره)
ات: دوباره پیام داده…”مراقب خودت باش❤️”بعضی وقتا با این کاراش باعث میشه دلم بریزه..(با لبخند)
بعد چند دقیقه:
سویی: بیا بگیر…
ات: مرسی
بعد مدرسه:….
ات: تهیونگ اونجا ایستاده بیا بریم
سویی: باشه
(میرن سمت ته)
ته: ات اومدی…(با لبخند)
ات: سلام..تهیونگ میشه واسه یک ساعت سویی بیاد پیشم؟
ته: اره مشکلی نیست
ات: بیا(سوار میشن)
ته: چه خبر؟امروز چیکارا کردید؟مدرسه چطور بود؟
ات: خبر خاصی نیست فقط توی زنگ زیست مجبور شدم درسو کنفرانس بدم وحشتناک بود
ته: خب چطور کنفرانس دادیش؟
سویی: عالی داد…راستش انگار از قبل تمرین کرده بود
ته: مگه میشه ات یه کاریو بد انجام بده
ات:(میخنده)
سویی:(عصبی میشه)
بچه ها راستی مرسی بابت تبریکای قشنگتون خیلی خوشحال شدم وقتی خوندمشون🥲💗
سویی: تعریف کننننن
ات: سویی نمیدونم چجوری بگم…واییی دیشب تهیونگ خیلی جذاب بود…
سویی: نکنه؟
ات: ارههههه
سویی: وای باورم نمیشه(با خنده)
سویی: همین فقط همینطوری گذشت دیشب؟
ات: نه برام کادو گرفته بود منو برد جایی که بهم اعتراف کرده بود
سویی: ولی میدونی چیه اون موقعا که اذیتت کردم تهیونگ اومد ما فکر کردیم دوست پسرته ولی تو گفتی نیستی یعنی شما دوتا از ۳ سال پیش باهم بودید؟
ات: اره
سویی: ولی اون موقع تو خیلی بچه بودی…یکم عجیبه
ات: نمیدونم به هر حال خیلی خوشحالم بعد ۳ سال دیدمش…دیشب حتی بهم درخواست ازدواج داد
سویی: قبول کردی؟
ات: معلومه…ببین(حلقشو نشون میده)
سویی: ات خیلی زود نیست؟
ات: منم بهش گفتم زوده اما فرقی نمیکنه چون ما به هر حال باهم زندگی میکنیم بیشتر این حلقرو به عنوان هدیه تولد بهم داد
سویی: اره راست میگی شما باهم زندگی میکنید
ات: سویی امروز بیا خونمون
سویی: بیام خونتون؟نمیتونم زیاد بمونم کلاس دارم
ات: اشکال نداره بعد مدرسه یه ساعت بمونی کافیه چون خودمم کار دارم
سویی: باشه پس
ات: سویی نظرت درمورد ته جون چیه؟
سویی: اصلا ازش خوشم نمیاد
ات: خوشتیپه که اخلاقشم قابل تحمله
سویی: بازم ازش خوشم نمیاد رو مخه
ات: بعضی وقتا رو مخ منم هست(با خنده)
سویی: بریم سر کلاس…
بعد کلاس:
ات: بریم تریا یچیزی بخوریم؟
سویی: باشه
ات: سویی میدونی چیه…حس میکنم ته جون مکننه از تو خوشش بیاد
سویی: خدا نکنه…اصلا تایپم نیست
ات: دقیقا تایپ تو کیه؟
سویی: راستش کسایی مثل تهیونگو میپسندم
ات: هومم…اها(با عصبانیت)
سویی: چرا عصبی میشی نگفتم که میخوام با تهیونگ باشم دارم میگم مثل اون
ات: باشه من که چیزی نگفتم
ات: اووو..حلالزادس خودشه اس ام اس داده
سویی: چی گفته؟
ات: گفته”سلام٫حالت چطوره خوشگلم؟چیزی توی مدرسه خوردی؟کلاست چطور گذشت؟”
سویی: چقدر پیگیره
ات: پیگیر نیست..نگرانه بزار جوابشو بدم”سلام خوبم٫الان دارم میرم سمت کافه کلاسمم خوب بود”
سویی: چی میخوری؟
ات: تُست توت فرنگی..شیر توت فرنگیم بگیر
سویی: باشه(میره)
ات: دوباره پیام داده…”مراقب خودت باش❤️”بعضی وقتا با این کاراش باعث میشه دلم بریزه..(با لبخند)
بعد چند دقیقه:
سویی: بیا بگیر…
ات: مرسی
بعد مدرسه:….
ات: تهیونگ اونجا ایستاده بیا بریم
سویی: باشه
(میرن سمت ته)
ته: ات اومدی…(با لبخند)
ات: سلام..تهیونگ میشه واسه یک ساعت سویی بیاد پیشم؟
ته: اره مشکلی نیست
ات: بیا(سوار میشن)
ته: چه خبر؟امروز چیکارا کردید؟مدرسه چطور بود؟
ات: خبر خاصی نیست فقط توی زنگ زیست مجبور شدم درسو کنفرانس بدم وحشتناک بود
ته: خب چطور کنفرانس دادیش؟
سویی: عالی داد…راستش انگار از قبل تمرین کرده بود
ته: مگه میشه ات یه کاریو بد انجام بده
ات:(میخنده)
سویی:(عصبی میشه)
بچه ها راستی مرسی بابت تبریکای قشنگتون خیلی خوشحال شدم وقتی خوندمشون🥲💗
۳۰.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.