عشق ارباب
پارت۲۸
کوک: من .... من.... من نمیدونم از کی ولی مثل اینکه قلبم دوست داره
ات: چی(داد) اخخ
کوک: اروم خوبی حالت خوبه
ات: اره
کوک: نظر تو چیه؟؟
ات: نمیدونم من تا به حال بهش فکر نکردم و شاید چند وقت وقت دیگه بتونم بهت احساسی داشته باشم
کوک: یعنی الان هیچ احساسی به من نداری
ات: خیلی نه
کوک: پس یعنی جای امید داشته باشم (خنده)
ات: شاید اگه امیدت تو خودت خراب نکنی
کوک: نه خراب نمیشه (خنده)
با حرفی که زد هم ناراحت هم خوشحال شدم
کوک: خوب دیگه بخواب
ات: با این دستگاه خوابم نمیبره
کوک: باید ببره (بغلش کرد)
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابیدم انگار بی هوش شده بودم که صبح با صداهای عجیب غریب بلند شدم
جیمین: اووووووووو
جین: این همونی نیست که براش چیزی مهم نبود
بیدار شدم که دیدم توی بغلم ات مثل یه بچه خوابه و صداهای اینا داره اذیتش میکنه
کوک: برین بیرون
جیمین: چی یعنی چی هر وقت میام میگی برو
کوک: الان ات خوابه برو
جیمین: اهااا تو همونی نیستی که سه روز توی حیاط گشنه تشنه نگهش داشت الان نگرانی؟؟
کوک: جیمین برو بیرون حرف میزنیم
ات: چی شده(هنگ)
کوک: بیا بیدارش کردی هیچی ات
ات: چی شده
جیمین: هیچی کوک نمیزاره هی تورو ببینیم بیرونمون میکنه همش
ات: جونگ کوک؟ چرا؟
جین: تو نمیدونی خوبه هنوز توی بغلشی(خنده)
ویو ات
به خودمو جونگ کوک نگاه کردم وای چرا من بغل اینم دیشب و یادم اومد ههههه چی عاشق منه؟؟؟؟؟؟ سریع از بغلش اومدم بیرون
ات: کی من اومدم بغلت؟؟
کوک: دیشب(خنده😈)
جین:(خنده) شیرینی شو باید بدین هاااا
ات :شیرینی چی
جیمین:شیرینی دل داداش ما که بردی (خنده)
ات :نخیر کوک:اره(همزمان)
جین:دیدی(خنده)
ات :آها خوب بریم غذا بخوریم
کوک:نخیر شما همینجا باید غذا بخوری
ات:نخیر من باید ببینم کی درست میکنه فکر کردی من چاقو خوردم ولت میکنم(خنده)
کوک:ات نگاه کن من الان واقعا حالم بده آنقدر استرس کشیدم شماها که ندیدین پس تنبیه منو ول کن هوم؟(مظلوم)
ات:جیمین کمکم میکنی بریم سرآشپز دیرش شده نمیتونه غذا رو سروقت درست کنه
کوک:باشه تو بشین جیمین بیاد مراقب باشه هوم؟
ات:نه حوصلم سر رفته جیمین بریم جین توهم کوک بیار
کوک:باشه بزار بغلت کنم که دردت بدتر نشه
ات:میخوام راه برم
جیمین با کلی بد بختی منو رسوند پایین و رفتیم توی آشپز خونه کوک با کلی ادا در آوردن و خندوندن ما آشپزی میکرد این کوک بود همونی که هیچی براش مهم نیست ولی فکر نکنم عشق ما درست باشه چون ...
کوک: من .... من.... من نمیدونم از کی ولی مثل اینکه قلبم دوست داره
ات: چی(داد) اخخ
کوک: اروم خوبی حالت خوبه
ات: اره
کوک: نظر تو چیه؟؟
ات: نمیدونم من تا به حال بهش فکر نکردم و شاید چند وقت وقت دیگه بتونم بهت احساسی داشته باشم
کوک: یعنی الان هیچ احساسی به من نداری
ات: خیلی نه
کوک: پس یعنی جای امید داشته باشم (خنده)
ات: شاید اگه امیدت تو خودت خراب نکنی
کوک: نه خراب نمیشه (خنده)
با حرفی که زد هم ناراحت هم خوشحال شدم
کوک: خوب دیگه بخواب
ات: با این دستگاه خوابم نمیبره
کوک: باید ببره (بغلش کرد)
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابیدم انگار بی هوش شده بودم که صبح با صداهای عجیب غریب بلند شدم
جیمین: اووووووووو
جین: این همونی نیست که براش چیزی مهم نبود
بیدار شدم که دیدم توی بغلم ات مثل یه بچه خوابه و صداهای اینا داره اذیتش میکنه
کوک: برین بیرون
جیمین: چی یعنی چی هر وقت میام میگی برو
کوک: الان ات خوابه برو
جیمین: اهااا تو همونی نیستی که سه روز توی حیاط گشنه تشنه نگهش داشت الان نگرانی؟؟
کوک: جیمین برو بیرون حرف میزنیم
ات: چی شده(هنگ)
کوک: بیا بیدارش کردی هیچی ات
ات: چی شده
جیمین: هیچی کوک نمیزاره هی تورو ببینیم بیرونمون میکنه همش
ات: جونگ کوک؟ چرا؟
جین: تو نمیدونی خوبه هنوز توی بغلشی(خنده)
ویو ات
به خودمو جونگ کوک نگاه کردم وای چرا من بغل اینم دیشب و یادم اومد ههههه چی عاشق منه؟؟؟؟؟؟ سریع از بغلش اومدم بیرون
ات: کی من اومدم بغلت؟؟
کوک: دیشب(خنده😈)
جین:(خنده) شیرینی شو باید بدین هاااا
ات :شیرینی چی
جیمین:شیرینی دل داداش ما که بردی (خنده)
ات :نخیر کوک:اره(همزمان)
جین:دیدی(خنده)
ات :آها خوب بریم غذا بخوریم
کوک:نخیر شما همینجا باید غذا بخوری
ات:نخیر من باید ببینم کی درست میکنه فکر کردی من چاقو خوردم ولت میکنم(خنده)
کوک:ات نگاه کن من الان واقعا حالم بده آنقدر استرس کشیدم شماها که ندیدین پس تنبیه منو ول کن هوم؟(مظلوم)
ات:جیمین کمکم میکنی بریم سرآشپز دیرش شده نمیتونه غذا رو سروقت درست کنه
کوک:باشه تو بشین جیمین بیاد مراقب باشه هوم؟
ات:نه حوصلم سر رفته جیمین بریم جین توهم کوک بیار
کوک:باشه بزار بغلت کنم که دردت بدتر نشه
ات:میخوام راه برم
جیمین با کلی بد بختی منو رسوند پایین و رفتیم توی آشپز خونه کوک با کلی ادا در آوردن و خندوندن ما آشپزی میکرد این کوک بود همونی که هیچی براش مهم نیست ولی فکر نکنم عشق ما درست باشه چون ...
۷.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.