رمان من اشتباهات چهل و هشت
حاج آقا با نام خدا نماز رو شروع کرد. بیشتر از هر نمازی بهم چسبید. بعد از نماز شروع به سخنرانی کرد. اول ازمون بخاطر تصمیمتون تشکر کرد و دعا کرد این نوع ازدواج ها فراگیر بشه. بعد از بدی های ازدواج پر خرج گفت و بعد حرف رو به جایی دیگه کشوند.
- یکی از همرزم های شهید باکری تعریف می کرد:
وقتی بهم گفت: «ازت راضی نیستم»
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
پرسیدم: «واسه چی؟»
گفت: « چرا مواظب #بیت_المال نیستی؟!
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟!
همش امانته!»
گفتم: «حاجی میگی چیشده یا نه؟»
دستش رو باز کرد
چهار تا حبه قند خاکی توی دستش بود
دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود!
دوباره به بحث ازدواج برگشت.
- خانمم تعریف می کرد:
مادر بزرگم
تو روز عروسی دوستم، بغل گوشش بهش توصیه کرد که؛
هیچوقت تعریف هیچ زنی رو جلوی شوهرت نکن،
چون باعث میشه
شوهرت به زنهای اطرافش دقت کنه و عادتش بشه.
مادربزرگ می گفت:
شبها هيچ وقت با شوهرت، جدا از هم نخوابید؛
حتي اگر قهر باشید؛
شايد شب يه دفعه پاتون به هم گير كرد و آشتی کردید.
مادر بزرگ می گفت:
هیچ وقت نون و تخم مرغ را نذارید تو خونه تون تموم بشه؛
اگه مهمان سرزده بیاد خونه تون؛
ازتون توقع چلوکباب نداره؛
اگه آبگوشت نباشه که آبش زیاد بشه؛
دست کم میتونید یه نیمرو بذارید جلوش.
مادربزرگ همیشه می ح:
حرف دلت رو به فرش خونه ات بگو، اما به جاریت نگو.
می گفت اگه نیازمندی در خونه ات رو زد، هرگززززز دست خالی ردش نکن.
مادربزرگ می گفت:
اگه شوهرت دوستت باشه؛
دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه.
ولی اگه دنیا دوست تو باشه؛
شوهرت دشمنت باشه فایده نداره.
ﻣﺎﺩﺭ بزرگ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻧﻲ ﺭﻭ میدید،
ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺭﻩ می گفت:
ﻧﻨﻪ وقتی توی ﻛﺸﺘﻲ ﻫﺴﺘﻲ، ﺑﺎ ﻧﺎﺧﺪا ﺳﺘﻴﺰﻩ ﻧﻜﻦ.
مادربزرگ می گفت:
هوو هوو رو خوشگل می کنه، جاری جاری رو کدبانو؛
یعنی هووها از نظر قیافه با هم رقابت میکنند...
و جاریها تو کار و تلاش از هم پیشی میگیرند.
اگه دقت کنید واقعا راسته.
(متن از جایی دیگر)
و بعد از صلواتی به نماز دوم رفت.
#ملیکاملازاده
- یکی از همرزم های شهید باکری تعریف می کرد:
وقتی بهم گفت: «ازت راضی نیستم»
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
پرسیدم: «واسه چی؟»
گفت: « چرا مواظب #بیت_المال نیستی؟!
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟!
همش امانته!»
گفتم: «حاجی میگی چیشده یا نه؟»
دستش رو باز کرد
چهار تا حبه قند خاکی توی دستش بود
دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود!
دوباره به بحث ازدواج برگشت.
- خانمم تعریف می کرد:
مادر بزرگم
تو روز عروسی دوستم، بغل گوشش بهش توصیه کرد که؛
هیچوقت تعریف هیچ زنی رو جلوی شوهرت نکن،
چون باعث میشه
شوهرت به زنهای اطرافش دقت کنه و عادتش بشه.
مادربزرگ می گفت:
شبها هيچ وقت با شوهرت، جدا از هم نخوابید؛
حتي اگر قهر باشید؛
شايد شب يه دفعه پاتون به هم گير كرد و آشتی کردید.
مادر بزرگ می گفت:
هیچ وقت نون و تخم مرغ را نذارید تو خونه تون تموم بشه؛
اگه مهمان سرزده بیاد خونه تون؛
ازتون توقع چلوکباب نداره؛
اگه آبگوشت نباشه که آبش زیاد بشه؛
دست کم میتونید یه نیمرو بذارید جلوش.
مادربزرگ همیشه می ح:
حرف دلت رو به فرش خونه ات بگو، اما به جاریت نگو.
می گفت اگه نیازمندی در خونه ات رو زد، هرگززززز دست خالی ردش نکن.
مادربزرگ می گفت:
اگه شوهرت دوستت باشه؛
دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه.
ولی اگه دنیا دوست تو باشه؛
شوهرت دشمنت باشه فایده نداره.
ﻣﺎﺩﺭ بزرگ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻧﻲ ﺭﻭ میدید،
ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺭﻩ می گفت:
ﻧﻨﻪ وقتی توی ﻛﺸﺘﻲ ﻫﺴﺘﻲ، ﺑﺎ ﻧﺎﺧﺪا ﺳﺘﻴﺰﻩ ﻧﻜﻦ.
مادربزرگ می گفت:
هوو هوو رو خوشگل می کنه، جاری جاری رو کدبانو؛
یعنی هووها از نظر قیافه با هم رقابت میکنند...
و جاریها تو کار و تلاش از هم پیشی میگیرند.
اگه دقت کنید واقعا راسته.
(متن از جایی دیگر)
و بعد از صلواتی به نماز دوم رفت.
#ملیکاملازاده
۲۴.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.