پارت157
#پارت157
شیطونکِ بابا🥺💜
کفری نگاهمو انداختم سمت نازی که داشت با پوزخند نگام میکرد ، چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.....
شده بود حکایت آش نخورده و دهن سوخته!! چرا باید برای کاری که نکردم ازش معذرت میخواستم؟؟!!
دستامو مشت کردم و ناخونامو محکم توی گوشتم فرو میکردم
_ معذرت میخوام نازی خانوم
شرمنده....
گفتن همین دوتا جمله برام مرگ بود واقعا....
نازی همچنان پوزخند روی لبش بود و داشت نگام میکرد
دیگه طاقت موندن نداشتم و بدو بدو به سمت اتاق رفتم و درو محکم بهم کوبیدم
دختره ی عوضی خیلی لاشی بود
فکرشو نمیکردم چنین نقشه ای بچینه و خودشو اینجوری بزنه به موش مردگی......
عصبی روی دفترم خط خطی میکردم که افراز اومد داخلو برزخی نگام کرد
روی زمین کنارم نشست و نگاهی به دفترم انداخت که دیگه الان جیگر زلیخا شده بود
+ چرا زدیش؟؟!
اگه راستشو بگی کاریت ندارم
_ من نزدمش ، کار من نبود به چه زبونی باید بگم آخه؟؟؟ من فقط یه سیلی زدمش
+ چرا سیلی زدیش؟؟
زل زدم توی چشماش و گفتم:
_ چون چرت و پرت گفت منم جوابشو دادم
دستشو کشید روی گونم و سرشو آورد نزدیک تر
از لمس شدنم توسطش بیزاز بودم
+ چی گفت بهت؟!
خودمو یکم عقب کشیدم
_ تو که حرفمو باور نمیکنی
چه فایده ای داره؟!! بگم نگم همینه اوضاع
+ تو بگو باور کردن یا نکردنش با من عزیزم....
وقتایی که اینجوری مهربون میشد باید ازش ترسید چون بعدش یه فکرای شومی میزد به کلش....
شیطونکِ بابا🥺💜
کفری نگاهمو انداختم سمت نازی که داشت با پوزخند نگام میکرد ، چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.....
شده بود حکایت آش نخورده و دهن سوخته!! چرا باید برای کاری که نکردم ازش معذرت میخواستم؟؟!!
دستامو مشت کردم و ناخونامو محکم توی گوشتم فرو میکردم
_ معذرت میخوام نازی خانوم
شرمنده....
گفتن همین دوتا جمله برام مرگ بود واقعا....
نازی همچنان پوزخند روی لبش بود و داشت نگام میکرد
دیگه طاقت موندن نداشتم و بدو بدو به سمت اتاق رفتم و درو محکم بهم کوبیدم
دختره ی عوضی خیلی لاشی بود
فکرشو نمیکردم چنین نقشه ای بچینه و خودشو اینجوری بزنه به موش مردگی......
عصبی روی دفترم خط خطی میکردم که افراز اومد داخلو برزخی نگام کرد
روی زمین کنارم نشست و نگاهی به دفترم انداخت که دیگه الان جیگر زلیخا شده بود
+ چرا زدیش؟؟!
اگه راستشو بگی کاریت ندارم
_ من نزدمش ، کار من نبود به چه زبونی باید بگم آخه؟؟؟ من فقط یه سیلی زدمش
+ چرا سیلی زدیش؟؟
زل زدم توی چشماش و گفتم:
_ چون چرت و پرت گفت منم جوابشو دادم
دستشو کشید روی گونم و سرشو آورد نزدیک تر
از لمس شدنم توسطش بیزاز بودم
+ چی گفت بهت؟!
خودمو یکم عقب کشیدم
_ تو که حرفمو باور نمیکنی
چه فایده ای داره؟!! بگم نگم همینه اوضاع
+ تو بگو باور کردن یا نکردنش با من عزیزم....
وقتایی که اینجوری مهربون میشد باید ازش ترسید چون بعدش یه فکرای شومی میزد به کلش....
۶.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.