تکپارتی SUGA
تکپارتی سرنوشت
شوگا:_ ات:+
+:من همیشه اعتقاد داشتم که سرنوشت از قبل نوشته نشده و همه میتونن اونو بسازه یا تغییرش بده و به جمله (سرنوشت دست خوش تغییره) معتقد بودم ولی شاید باید میفهمیدم که نمیشه سرنوشت رو تغییر داد باید میفهمیدم که سرنوشت نوشته شده باید میفهمیدم کسی که قراره بره حتماً میره . به دستای خونیم خیره شدم. خیره خونی که از زخم باز شده دستم که یادگاریش واسم بود. با همون دستای خونی گوشی رو برداشتم و از دستم با اون زخم باز عکس گرفتم و استوری کردم و زیر نوشتم .
(سرنوشت دست خوش تغییر نیست دوستان)
با فکر به کسی که از دستش دادم به سمت پلی که نزدیک های خونه ام بود رفتم و درحالی که خون با قطره هایی که مثل یاقوت سرخ از دستم پایین می ریخت تو خیابون های سئول راه میرفتم . داشتم به پل می رسیدم به سقوطم . درد داشت خیلی درد داشت . در حالی که رو لبه پل می نشستم دوباره گوشیم رو درآوردم باز هم رسیدم اینجا . اون موقع که داشتم خودمو مینداختم پایین خودش نجاتم داد ولی الان از این پل پایین پریدن از اون نجاتم میده باز گوشی رو در آوردم از جیبم و از پاهای آویزونم عکس گرفتم و کپشن زدم (خودش از اینجا نجاتم داد ولی خودش باعث شد دوباره برگردم اینجا)
میدونستم میبینه و همینطور هم شد و گوشی تو دستم شروع کرد به لرزیدن.خودش بود.
_:«ات کجایی؟؟»
+:«.....»سکوت
_:«ات خواهش میکنم کار مسخره ای نکن و صبر کن تا برسم لطفاً کاری که تو ذهنت هستش رو بیخیال شو»
+:«شوگا»
_:«بله؟....دارم میرسم داشتم میومدم تا باهات حرف بزنم تو خونه تا اینکه استوریات رو دیدم لطفاً این کارو نکن ات»
+:«خوب شد داری میای چون میتونم برای آخرین بار ببینمت»
_:«چرت و پرت نگو ات میام حرف میزنیم»
قطع کردم چون دلم نمیخواست پشت تلفن حرف هایش رو بشنوم . صدای ترمز ماشینی پشت سرم باعث شد بچرخم سمتش داشت میدوید سمتم تا بگیرتم ولی با صدایی که بتونه بشنوتش داد زدم.
+:«دوستت دارم»
و سقوطی همراه تاریکی که پایان من شد🖤💔
شوگا:_ ات:+
+:من همیشه اعتقاد داشتم که سرنوشت از قبل نوشته نشده و همه میتونن اونو بسازه یا تغییرش بده و به جمله (سرنوشت دست خوش تغییره) معتقد بودم ولی شاید باید میفهمیدم که نمیشه سرنوشت رو تغییر داد باید میفهمیدم که سرنوشت نوشته شده باید میفهمیدم کسی که قراره بره حتماً میره . به دستای خونیم خیره شدم. خیره خونی که از زخم باز شده دستم که یادگاریش واسم بود. با همون دستای خونی گوشی رو برداشتم و از دستم با اون زخم باز عکس گرفتم و استوری کردم و زیر نوشتم .
(سرنوشت دست خوش تغییر نیست دوستان)
با فکر به کسی که از دستش دادم به سمت پلی که نزدیک های خونه ام بود رفتم و درحالی که خون با قطره هایی که مثل یاقوت سرخ از دستم پایین می ریخت تو خیابون های سئول راه میرفتم . داشتم به پل می رسیدم به سقوطم . درد داشت خیلی درد داشت . در حالی که رو لبه پل می نشستم دوباره گوشیم رو درآوردم باز هم رسیدم اینجا . اون موقع که داشتم خودمو مینداختم پایین خودش نجاتم داد ولی الان از این پل پایین پریدن از اون نجاتم میده باز گوشی رو در آوردم از جیبم و از پاهای آویزونم عکس گرفتم و کپشن زدم (خودش از اینجا نجاتم داد ولی خودش باعث شد دوباره برگردم اینجا)
میدونستم میبینه و همینطور هم شد و گوشی تو دستم شروع کرد به لرزیدن.خودش بود.
_:«ات کجایی؟؟»
+:«.....»سکوت
_:«ات خواهش میکنم کار مسخره ای نکن و صبر کن تا برسم لطفاً کاری که تو ذهنت هستش رو بیخیال شو»
+:«شوگا»
_:«بله؟....دارم میرسم داشتم میومدم تا باهات حرف بزنم تو خونه تا اینکه استوریات رو دیدم لطفاً این کارو نکن ات»
+:«خوب شد داری میای چون میتونم برای آخرین بار ببینمت»
_:«چرت و پرت نگو ات میام حرف میزنیم»
قطع کردم چون دلم نمیخواست پشت تلفن حرف هایش رو بشنوم . صدای ترمز ماشینی پشت سرم باعث شد بچرخم سمتش داشت میدوید سمتم تا بگیرتم ولی با صدایی که بتونه بشنوتش داد زدم.
+:«دوستت دارم»
و سقوطی همراه تاریکی که پایان من شد🖤💔
۳.۳k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.