𝐏𝐀𝐑𝐓 ³⁸
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ³⁸
هان: دختر حالا خودت رو ناراحت نکن +......هان: رسیدیم زودی بیا عصابش رو همخورد نکن ممکنه همونجا صد تا بادیگارد همراهش باشه بیفته به جونت . از این تفکرش خندیدم رفتم سمت پرورشگاه از اینکه مدیر اینجا رو ببینمحالمبهم میخوره ار اینجا همهمینطور آجوما با دیدنم بغلم کرد و متقابل بغلش کردم + دلم براتون تنگ شده بود ( این اجوماعه از بچگی از هاری مراقبت میکرده با اونی کهتو عمارت فرق میکنه) اجوما: چه خبرا میدونم برای چی اومدی اما + راحت میشم . صدای اجوما زدن گونه اش رو بوسیدم و باهاش خداحافظی کردم الان ساعت دقیق پنچ بود همون ساعتی که برای هوسوک پیام فرستادم بیاد ولی چرا نیومده همش سر وقت میومد یک ساعت وایسادم بیشتر و بیشتر نیومد با اشک رفتم سمت ماشین هان
هوسوک ویو:
وقتی اومدم خونه برای هاری خوراکی گرفته بودم صدای هاری زدم که آجوما با قیافه ی گرفته گفت + ارباب خانم هاری رفتن . همه ی خوراکی ها از دستم افتادن پایین صدای اس ام اس از گوشیماومد با دیدن اسم هاری زودی زدم روش نوشته بود : سلام لطفا دنبالم نیاین دلم میخاد آزاد باشم همش توی اون عمارت با ترس این یک سال رو زندگی کردم امیدوارم باهاش کنار بیاین و ساعت پنچ عصر منتظرتونم جلوی در پرورشگاه . چیزی ننوشتم باید برش گردونم....جلسه امشروع شد تا ساعت شش و نیم تموم شد یاد هاری افتادم زودی رفتم سمت پارکینگ و ماشین روشن کردم نیم ساعت تا پرورشگاه راه بود......ماشین رو پارک کردم سریع دویدم جلوی در پرورشگاه پام خشک شد و جلو نرفتم دیر کردم نتونستم موفق نشدم دور و بر رو گشتم اما نبود رفتم تو ماشین و طبق معمول جای همیشه کی جایی بود که پرتگاه داشت و دود دورش رو احاطه کرده بود از ماشین اومدم بیرون و نشستم لبه پرتگاه _ هوسوک تو خیلی اذیتش کردی بایدم بره حق داره تو نباید سخت میگرفتی تو نباید دلتو بهش میدادی ولی توانشو نداشتی دلت لرزید بختطر رفتار هاش .تو دلم یه امید موج زد که احساس کردم میگفت هنوز میتونی سعی بکن .
هاری ویو:
هان اشکام رو پاک کرد و گفت : چی شد + نیومد . دستش رو گذاشت رو شونم هان: خواهرم گریه نکن تحمل گریه خواهرم رو ندارم + خواهر چه کلمه قشنگی گفت با این کلمه تو انگار یه خانواده دارم داداش . لبخندی بهم زد و بغلش کردم حس تنهایی بهمنمیداد حس خوبی داشت غیر قابل توصیف بود . هان: ببینمخواهرم چی دوست داره بخوره + بستنی کاکائویی . هان: به روی چشم....
پارتهایبعدیدیگهجذابمیشهارع
Like±²⁰
هان: دختر حالا خودت رو ناراحت نکن +......هان: رسیدیم زودی بیا عصابش رو همخورد نکن ممکنه همونجا صد تا بادیگارد همراهش باشه بیفته به جونت . از این تفکرش خندیدم رفتم سمت پرورشگاه از اینکه مدیر اینجا رو ببینمحالمبهم میخوره ار اینجا همهمینطور آجوما با دیدنم بغلم کرد و متقابل بغلش کردم + دلم براتون تنگ شده بود ( این اجوماعه از بچگی از هاری مراقبت میکرده با اونی کهتو عمارت فرق میکنه) اجوما: چه خبرا میدونم برای چی اومدی اما + راحت میشم . صدای اجوما زدن گونه اش رو بوسیدم و باهاش خداحافظی کردم الان ساعت دقیق پنچ بود همون ساعتی که برای هوسوک پیام فرستادم بیاد ولی چرا نیومده همش سر وقت میومد یک ساعت وایسادم بیشتر و بیشتر نیومد با اشک رفتم سمت ماشین هان
هوسوک ویو:
وقتی اومدم خونه برای هاری خوراکی گرفته بودم صدای هاری زدم که آجوما با قیافه ی گرفته گفت + ارباب خانم هاری رفتن . همه ی خوراکی ها از دستم افتادن پایین صدای اس ام اس از گوشیماومد با دیدن اسم هاری زودی زدم روش نوشته بود : سلام لطفا دنبالم نیاین دلم میخاد آزاد باشم همش توی اون عمارت با ترس این یک سال رو زندگی کردم امیدوارم باهاش کنار بیاین و ساعت پنچ عصر منتظرتونم جلوی در پرورشگاه . چیزی ننوشتم باید برش گردونم....جلسه امشروع شد تا ساعت شش و نیم تموم شد یاد هاری افتادم زودی رفتم سمت پارکینگ و ماشین روشن کردم نیم ساعت تا پرورشگاه راه بود......ماشین رو پارک کردم سریع دویدم جلوی در پرورشگاه پام خشک شد و جلو نرفتم دیر کردم نتونستم موفق نشدم دور و بر رو گشتم اما نبود رفتم تو ماشین و طبق معمول جای همیشه کی جایی بود که پرتگاه داشت و دود دورش رو احاطه کرده بود از ماشین اومدم بیرون و نشستم لبه پرتگاه _ هوسوک تو خیلی اذیتش کردی بایدم بره حق داره تو نباید سخت میگرفتی تو نباید دلتو بهش میدادی ولی توانشو نداشتی دلت لرزید بختطر رفتار هاش .تو دلم یه امید موج زد که احساس کردم میگفت هنوز میتونی سعی بکن .
هاری ویو:
هان اشکام رو پاک کرد و گفت : چی شد + نیومد . دستش رو گذاشت رو شونم هان: خواهرم گریه نکن تحمل گریه خواهرم رو ندارم + خواهر چه کلمه قشنگی گفت با این کلمه تو انگار یه خانواده دارم داداش . لبخندی بهم زد و بغلش کردم حس تنهایی بهمنمیداد حس خوبی داشت غیر قابل توصیف بود . هان: ببینمخواهرم چی دوست داره بخوره + بستنی کاکائویی . هان: به روی چشم....
پارتهایبعدیدیگهجذابمیشهارع
Like±²⁰
۵۶.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.