پارت۸
ویو یونگی
وقتی در و باز کردم دیدم ....... داره توی خواب داد میزنه و تب داره.......یعنی چی شده اجوما رو صدا کردم که اومد و یه سطل آب با خودش آورد و چند تا پارچه
-چی شده
اجوما:داره خواب بد میبینه باید با پارچه تب اش و کم کنم
-نمیخواد ولش کن
اجوما:چشم
اجوما بیرون رفت منم به حرفهای که میزد گوش میدادم
+مامان..... بابا ...... من کار..ی نکر..دم چرا..ولم....کرد.ین...
این داره چی میگه صورتم و نزدیک گوشش کردم و بیشتر به حرفاش گوش دادم
+من ... فق.ط یه ب.چه ام .....چرا...این..کارا ...رو...با..هام می.کنید
یعنی چی دستم و روی صورتش گذاشتم خیلی تب داشت پارچه رو از صندلی برداشت و بهش آب زدم و روی صورتش میکشیدم من چم شده دارم به کسی که بیشتر از همه اذیتش کردم کمک میکنم .......هه مسخره است....... بعد از چند بار که کارم و تکرار دادم دیدم تب اش خوب شده ولی چون خسته بودم کنارش نشستم و خوابم برد
ویو ا.ت
........
ادامه دارد
وقتی در و باز کردم دیدم ....... داره توی خواب داد میزنه و تب داره.......یعنی چی شده اجوما رو صدا کردم که اومد و یه سطل آب با خودش آورد و چند تا پارچه
-چی شده
اجوما:داره خواب بد میبینه باید با پارچه تب اش و کم کنم
-نمیخواد ولش کن
اجوما:چشم
اجوما بیرون رفت منم به حرفهای که میزد گوش میدادم
+مامان..... بابا ...... من کار..ی نکر..دم چرا..ولم....کرد.ین...
این داره چی میگه صورتم و نزدیک گوشش کردم و بیشتر به حرفاش گوش دادم
+من ... فق.ط یه ب.چه ام .....چرا...این..کارا ...رو...با..هام می.کنید
یعنی چی دستم و روی صورتش گذاشتم خیلی تب داشت پارچه رو از صندلی برداشت و بهش آب زدم و روی صورتش میکشیدم من چم شده دارم به کسی که بیشتر از همه اذیتش کردم کمک میکنم .......هه مسخره است....... بعد از چند بار که کارم و تکرار دادم دیدم تب اش خوب شده ولی چون خسته بودم کنارش نشستم و خوابم برد
ویو ا.ت
........
ادامه دارد
۲.۱k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.