پارت ۷
پارت ۷
#کوک
اوفف ببین همش تقصیر منه(زیر لب)
لارا:نه تقصیر تو نیست اون همیشه حواسش نیست
کوک:تو یکی دیگه حرف نزن که حالم ازت بهم میخوره
لارا: توی نباید از من حالت بهم بخوره باید از اون هر.زه ای که اونجا دراز کشیده حالت بهم بخوره
کوک: درست حرف بزن لارا
همینجوری که داشتم با لارا بحث میکردم جلوی اتاق لیسا بودم که لارا گفت: ببین هرزه خانوم بیدار شد
گفتم: وایی بیدار شد(ذوق) ولی درست باهاش حرف بزن یه بار دیگه بهش گفتی هرزه یا هرچیزه دیگه ای میدونم باهات چیکار کنم
لارا: نمیخوام تکرار میکنم
کوک :اوکی عواقبش با خودت
رفتم پیش لیسا سرشو اونوری کرد و مشغول یه کاری شد که یعنی من رو ندیده رفتم بغلش کردم گفت :ولم کن نچسب به من
کوک: تو چرا اینقدر عصبانی شدی وقتی ما دوتا رو دیدی
لیسا : واقعا که جونگکوک تو اینجوری نبودی بهم گفتی بیام پارک باهم حرف بزنیم بعد رفتم دیدم داری با لارا کی.س میری چیکار میکردم
کوک:اوکی اوکی بعد چرا منو به اسم کامل صدا میکنی بگو کوکی
لیسا:نمیخوام
کوک:بگو
لیسا :نه
کوک:بگو
همینجوری ادامه دادیم تا ۳ دقیقه بعد
بعدش دوباره بهش گفتم بگو
اونم با کلی اسرار گفت اوکی کوک
کوک: وای بالاخره گفت یه چیز دیگه
لیسا : ها باز چیه
کوک: میشه بوسم کنی
لیسا:نه
کوک:لطفا تروخدا
اینقدر بهش اسرار کردم که قبول کرد خیلی بزور لبشو گذاشت منم لبم رو گذاشتم(واییی🥹🫠( برای ۴ ثانیه بعد رفت دور گفتم چیشد گفت : آخه گفتی بکن نگفتی چقدر آه بسه دیگه برو بیرون
کوک: وا برای چی برم؟
لیسا: چون من میگم
کوک: کجا برم آخه
لیسا: چمیدونم برو خونه
کوک: نمیخوام لارا دوباره یه کاری باهام میکنه منم مجبور میشم بکنم اون سرر با چاقو اومد منم مجبور شدم(دروغ میگه که لیسا اجازه بده بمونه)
لیسا : تو غلط کردی بشین همینجا پیشم
کوک: اوکی میشه بیای بغلم
لیسا : نه دیگه
کوک : تروخدا
لیسا: اصلا برو لارا هرکاری کرد توهم بکن
کوک: نه دیگه اسرار نمیکنم
ولی بعد چند دقیقه اومد بغلم
#لارا
دیدم لبشو گذاشت روی لب کوک اوففف بعد ۱۵ دقیقه رفت بغلش وای رفتم داخل از موی لیسا کشیدم و گفتم هر.زه بس کن چرا هی اینکارا رو میکنی گفت من نمیکنم تو داری میکنی خلاصه کوک گفت لارا بهت گفتم یه بار دیگه اینجوری صداش زدی چی میشه
#کوک
کوک گفت لارا بهت گفتم یه بار دیگه اینجوری صداش زدی چی میشه
بعد زنگ زدم به دستیار هام اومدن گفتم لارا رو ببرن عمارت خودم بعدن میام
لیسا : میخوای چیکار کنی از اون کارا که نمیکنی
کوک: نه نمیکنم
لیسا : منم باهات میام که مطمعن بشم
کوک : تو که صد در صد از این به بعد با من توی عمارت میمونی ولی نمیای جایی که میخوام لارا رو ببرم میترسی
لیسا :نه نمیترسم تروخدا بزار بیام
کوک : نه
ادامه دارد...
#کوک
اوفف ببین همش تقصیر منه(زیر لب)
لارا:نه تقصیر تو نیست اون همیشه حواسش نیست
کوک:تو یکی دیگه حرف نزن که حالم ازت بهم میخوره
لارا: توی نباید از من حالت بهم بخوره باید از اون هر.زه ای که اونجا دراز کشیده حالت بهم بخوره
کوک: درست حرف بزن لارا
همینجوری که داشتم با لارا بحث میکردم جلوی اتاق لیسا بودم که لارا گفت: ببین هرزه خانوم بیدار شد
گفتم: وایی بیدار شد(ذوق) ولی درست باهاش حرف بزن یه بار دیگه بهش گفتی هرزه یا هرچیزه دیگه ای میدونم باهات چیکار کنم
لارا: نمیخوام تکرار میکنم
کوک :اوکی عواقبش با خودت
رفتم پیش لیسا سرشو اونوری کرد و مشغول یه کاری شد که یعنی من رو ندیده رفتم بغلش کردم گفت :ولم کن نچسب به من
کوک: تو چرا اینقدر عصبانی شدی وقتی ما دوتا رو دیدی
لیسا : واقعا که جونگکوک تو اینجوری نبودی بهم گفتی بیام پارک باهم حرف بزنیم بعد رفتم دیدم داری با لارا کی.س میری چیکار میکردم
کوک:اوکی اوکی بعد چرا منو به اسم کامل صدا میکنی بگو کوکی
لیسا:نمیخوام
کوک:بگو
لیسا :نه
کوک:بگو
همینجوری ادامه دادیم تا ۳ دقیقه بعد
بعدش دوباره بهش گفتم بگو
اونم با کلی اسرار گفت اوکی کوک
کوک: وای بالاخره گفت یه چیز دیگه
لیسا : ها باز چیه
کوک: میشه بوسم کنی
لیسا:نه
کوک:لطفا تروخدا
اینقدر بهش اسرار کردم که قبول کرد خیلی بزور لبشو گذاشت منم لبم رو گذاشتم(واییی🥹🫠( برای ۴ ثانیه بعد رفت دور گفتم چیشد گفت : آخه گفتی بکن نگفتی چقدر آه بسه دیگه برو بیرون
کوک: وا برای چی برم؟
لیسا: چون من میگم
کوک: کجا برم آخه
لیسا: چمیدونم برو خونه
کوک: نمیخوام لارا دوباره یه کاری باهام میکنه منم مجبور میشم بکنم اون سرر با چاقو اومد منم مجبور شدم(دروغ میگه که لیسا اجازه بده بمونه)
لیسا : تو غلط کردی بشین همینجا پیشم
کوک: اوکی میشه بیای بغلم
لیسا : نه دیگه
کوک : تروخدا
لیسا: اصلا برو لارا هرکاری کرد توهم بکن
کوک: نه دیگه اسرار نمیکنم
ولی بعد چند دقیقه اومد بغلم
#لارا
دیدم لبشو گذاشت روی لب کوک اوففف بعد ۱۵ دقیقه رفت بغلش وای رفتم داخل از موی لیسا کشیدم و گفتم هر.زه بس کن چرا هی اینکارا رو میکنی گفت من نمیکنم تو داری میکنی خلاصه کوک گفت لارا بهت گفتم یه بار دیگه اینجوری صداش زدی چی میشه
#کوک
کوک گفت لارا بهت گفتم یه بار دیگه اینجوری صداش زدی چی میشه
بعد زنگ زدم به دستیار هام اومدن گفتم لارا رو ببرن عمارت خودم بعدن میام
لیسا : میخوای چیکار کنی از اون کارا که نمیکنی
کوک: نه نمیکنم
لیسا : منم باهات میام که مطمعن بشم
کوک : تو که صد در صد از این به بعد با من توی عمارت میمونی ولی نمیای جایی که میخوام لارا رو ببرم میترسی
لیسا :نه نمیترسم تروخدا بزار بیام
کوک : نه
ادامه دارد...
۱.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.