یه دیوونه دنبالم کرده!!!(part23)
(جی هوپ دوست جونگکوکه)
∆جی هوپ کیه؟
+یکی دیگه از مافیا های دیگه بود، یکی از دوستامون...
∆اها.
✓پسرا من برم ببینم ا.ت حالش خوبه یا نه.(با بغض)
رزی رفت، جیمین بلند بلند گریه می کرد، جیمین خیلی تهیونگ رو دوست داشت اون فکر می کرد هنوز توی سوئیس مونده و داره ماموریت رو کامل می کنه، بیچاره تهیونگ...
∆دلم براش هق تنگ میشه(نفسش رو میده بیرون)
+منم همین طور.(با بغض)
تهیونگ رفت، این دفعه. نمی زارم یکی دیگه از عزیزانم رو از دست بدم.
ا.ت ا.ت اون همه ی زندگیمه اون بره قطعا خودم رو میکشم!
(ا.ت ویو)
با صدای دستگاه بیمارستان بلند شدم، بدنم درد می کرد یادم افتاد تصادف کردم، یعنی یعنی بچم مرده؟!
یه دفعه یه نفر درو باز کرد اومد داخل اتاق بیمارستان، دیدم جونگکوکه، زدم زیر گریه...
_کوک بچم؟!(با گریه)
+بچه سالمه!خودت حالت خوبه؟!(با بغض)
_آ.ره.
جونگکوک اومد بغلم کرد، تنها چیزی که الان لازمش داشتم بغل گرمش بود.
+منو بخشیدی؟
_اره.
+قول میدم دیگه بهت شک نکنم، اصلا همیشه به حرف خودت گوش میدم.
_قول دادیا؟
+قول قول.
چشمم به رگ دستش افتاد، بخیه هاشو نگاه می کرد، اون حالش از من وخیم تره الان اومده و مواظبمه..
_(اشاره می کنه دستش رو ببینه)
دستش رو آوورد جلو ، دستش رو گرفتم و ناز کردن، آخه برای چی باید رگ خودش رو بزنه؟
_قول بده دیگه بلا سر خودت نیاری؟!
+ولم نکنی این کارو نمی کنم.
_من کی ولت کردم؟
+نمی دونم...
لپش رو کشیدم و دستش رو ناز کردم، چشماش رو فشار داد معلوم بود درد زیادی داره.
رزی اومد داخل اتاق، اومد سمتم و بغلم کرد، اشک هاش روی لپش خشک شده بود و چشماش از بس گریه کرد، قرمز شده بودن...
#بی_تی_اس.
#وی.
#جونگکوک.
#کیوت.
#جیمین.
#نامجون.
∆جی هوپ کیه؟
+یکی دیگه از مافیا های دیگه بود، یکی از دوستامون...
∆اها.
✓پسرا من برم ببینم ا.ت حالش خوبه یا نه.(با بغض)
رزی رفت، جیمین بلند بلند گریه می کرد، جیمین خیلی تهیونگ رو دوست داشت اون فکر می کرد هنوز توی سوئیس مونده و داره ماموریت رو کامل می کنه، بیچاره تهیونگ...
∆دلم براش هق تنگ میشه(نفسش رو میده بیرون)
+منم همین طور.(با بغض)
تهیونگ رفت، این دفعه. نمی زارم یکی دیگه از عزیزانم رو از دست بدم.
ا.ت ا.ت اون همه ی زندگیمه اون بره قطعا خودم رو میکشم!
(ا.ت ویو)
با صدای دستگاه بیمارستان بلند شدم، بدنم درد می کرد یادم افتاد تصادف کردم، یعنی یعنی بچم مرده؟!
یه دفعه یه نفر درو باز کرد اومد داخل اتاق بیمارستان، دیدم جونگکوکه، زدم زیر گریه...
_کوک بچم؟!(با گریه)
+بچه سالمه!خودت حالت خوبه؟!(با بغض)
_آ.ره.
جونگکوک اومد بغلم کرد، تنها چیزی که الان لازمش داشتم بغل گرمش بود.
+منو بخشیدی؟
_اره.
+قول میدم دیگه بهت شک نکنم، اصلا همیشه به حرف خودت گوش میدم.
_قول دادیا؟
+قول قول.
چشمم به رگ دستش افتاد، بخیه هاشو نگاه می کرد، اون حالش از من وخیم تره الان اومده و مواظبمه..
_(اشاره می کنه دستش رو ببینه)
دستش رو آوورد جلو ، دستش رو گرفتم و ناز کردن، آخه برای چی باید رگ خودش رو بزنه؟
_قول بده دیگه بلا سر خودت نیاری؟!
+ولم نکنی این کارو نمی کنم.
_من کی ولت کردم؟
+نمی دونم...
لپش رو کشیدم و دستش رو ناز کردم، چشماش رو فشار داد معلوم بود درد زیادی داره.
رزی اومد داخل اتاق، اومد سمتم و بغلم کرد، اشک هاش روی لپش خشک شده بود و چشماش از بس گریه کرد، قرمز شده بودن...
#بی_تی_اس.
#وی.
#جونگکوک.
#کیوت.
#جیمین.
#نامجون.
۱۵.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.