فیک ۴
فیک ۴
تهیونگ :دختر قطی بود رفتی اینو آوردی
تهمو:داداش بیشتر دخترا هیز بودن تنها کسی ساکت بود این بود
تهبونگ: اوفففف خدا بخیر کنه
تهمو:سهممو بده(دستشو دراز کرد سمته تهیونگ)
تهیونگ:ایششش فردا بهت میدم دستت بکش کنار ببینم
ای خدا از دسته این تهمو زنگ بزنم ببینم کوک میاد یا نه
گوشیمو از جیبم داراودم و شمارشو گرفتم
بعد از چند تا بوق جواب مشغول حرف زدن شدم
ویو رونا
رفتم طبقه دوم اتاقی که در سفید بود پیدا کردم وقتی درش باز کرد با یه اتاقه ساده مواجه شدم خوبه بد نیست
رفتم روی تخت نشستم تخت نرمی بود بدرد چیزای خوب میخوره😈
بلند شدم گشتی به اتاق زدم دره کمدو باز کردم با یه عالمه لباسای خوشگل مواجه شدم صدرصد سلیقش خوبه
تصمیم گرفتم که برم حموم لباسمو داراوردم رفتم داخل
١٠دقیقه بعد
از حموم اومدم بیرون رفتم سمته کمد دنباله لباس خواب گشتم همشون باز بودن به جز یکیش آقا نگار دوست داره بدنه دختر پیدا باشه اوففففق
لباس رو پوشیدم از اتاق اومد بیرون دیدم همه جمع شدن یه دختر و پسر هم کناره هم بودن چون پشتشون به من بود معلوم نبودن
رفتم سمتمه تهمو بشینم که تهیونگ گفت
ته:بیا پیشه خودم
رونا:چشم
(وقتی کنارش نشستم بله کوک بود روبه روم پس اون دختره دوست دخترش هست
رونا/سلام
ته :خوب دخترم بزار معرفی کنم ایش.....
رونا:میشناسمشون
ته: واقعا چه خوب از کجا میشنا سیش
رونا:ما قبلا
کوک:(غذا پرید تو گلوش
رونا:خوبی آقای جئون (پوزخند
کوک:من خوبم فقط برم یه آبی به صورتم بزنم برمیگردم
رونا:باشه
(کوک رفت)
ته:داشتی میگفتی
رونا:قبلا با هم دوست جون جونی بودیم حالا دیگه ن
ته:آها خب غذاتو بخور
رونا:باشه
ویوکوک
تهیونگ زنگ زد که شام برم خوتش گفته بود بهم یه دختر امروز از پرورشگاه آورده به خاطر همین ما رو دعوت کرده
وقتی رسیدیم همراه با دوست دخترم
رفتیم داخلع
نی خواستیم غذا بخوریم یه دختر اومد
پایین دیدم رونا هست یا خدا اینجا چیکار میکنه
رونا داشت سمته تهمو میرفت که ته گفت پیشش بشینه
قشنگ روبه رو من بود
شرط
۴۶۵بشیم
تهیونگ :دختر قطی بود رفتی اینو آوردی
تهمو:داداش بیشتر دخترا هیز بودن تنها کسی ساکت بود این بود
تهبونگ: اوفففف خدا بخیر کنه
تهمو:سهممو بده(دستشو دراز کرد سمته تهیونگ)
تهیونگ:ایششش فردا بهت میدم دستت بکش کنار ببینم
ای خدا از دسته این تهمو زنگ بزنم ببینم کوک میاد یا نه
گوشیمو از جیبم داراودم و شمارشو گرفتم
بعد از چند تا بوق جواب مشغول حرف زدن شدم
ویو رونا
رفتم طبقه دوم اتاقی که در سفید بود پیدا کردم وقتی درش باز کرد با یه اتاقه ساده مواجه شدم خوبه بد نیست
رفتم روی تخت نشستم تخت نرمی بود بدرد چیزای خوب میخوره😈
بلند شدم گشتی به اتاق زدم دره کمدو باز کردم با یه عالمه لباسای خوشگل مواجه شدم صدرصد سلیقش خوبه
تصمیم گرفتم که برم حموم لباسمو داراوردم رفتم داخل
١٠دقیقه بعد
از حموم اومدم بیرون رفتم سمته کمد دنباله لباس خواب گشتم همشون باز بودن به جز یکیش آقا نگار دوست داره بدنه دختر پیدا باشه اوففففق
لباس رو پوشیدم از اتاق اومد بیرون دیدم همه جمع شدن یه دختر و پسر هم کناره هم بودن چون پشتشون به من بود معلوم نبودن
رفتم سمتمه تهمو بشینم که تهیونگ گفت
ته:بیا پیشه خودم
رونا:چشم
(وقتی کنارش نشستم بله کوک بود روبه روم پس اون دختره دوست دخترش هست
رونا/سلام
ته :خوب دخترم بزار معرفی کنم ایش.....
رونا:میشناسمشون
ته: واقعا چه خوب از کجا میشنا سیش
رونا:ما قبلا
کوک:(غذا پرید تو گلوش
رونا:خوبی آقای جئون (پوزخند
کوک:من خوبم فقط برم یه آبی به صورتم بزنم برمیگردم
رونا:باشه
(کوک رفت)
ته:داشتی میگفتی
رونا:قبلا با هم دوست جون جونی بودیم حالا دیگه ن
ته:آها خب غذاتو بخور
رونا:باشه
ویوکوک
تهیونگ زنگ زد که شام برم خوتش گفته بود بهم یه دختر امروز از پرورشگاه آورده به خاطر همین ما رو دعوت کرده
وقتی رسیدیم همراه با دوست دخترم
رفتیم داخلع
نی خواستیم غذا بخوریم یه دختر اومد
پایین دیدم رونا هست یا خدا اینجا چیکار میکنه
رونا داشت سمته تهمو میرفت که ته گفت پیشش بشینه
قشنگ روبه رو من بود
شرط
۴۶۵بشیم
۱۸.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.