لعنت به پسرای از خود راضی «پارت۳»
نفس عمیقی از سر عصبانیت بیرون دادم.
سانزو:خیلی خب.
___۲۰دقیقه بعد
بالاخره رسیدم به جایی که ا/ت بود.اره مجبور شدم برم و با ماشین ببرمش پیش مایکی،از این نوع ماموریت ها متنفرم. حتی ی میلی هم از سر جاش تکون نخورد بود همون جا چهار زانو نشسته بود و سرش تو گوشی بود.ی بوق زدم.سرش رو آورد بالا.ی نیشخند زد و از جاش بلند شد و پاشد و اومد سمت ماشین و در ماشین رو باز کرد و نشست.
ا/ت:ممنون بابت همکاری در عذاب دادنت.
دندون هامو محکم ب هم فشار میدادم تا خودمو کنترل کنم.
سانزو:حیف که مایکی گفته سالم ببرمت.
چهار زانو نشسته بود رو صندلی و داشت با گوشیش بازی میکرد.
سانزو:هوی اینجا طویله نیست که اینجوری میشینی ببین صندلی رو خاکی کردی.
بی اهمیت بود.تا چند دقیقه سکوت خالص بود که یهو داد زد:وایساااااااا.
محکم ترمز گرفتم.
سانزو:چی شده؟
ا/ت:الان میام.
پیاده شد و رفت تو ی فروشگاه.فشار؟فشار چیه.من فشار نمیخورم.بعد از پنج دقیقه از فروشگاه بیرون اومد.در ماشینو باز کرد،دوباره چهار زانو نشست و بعد در رو تقریباً محکم کبوند.تو پلاست ی مشت تنقلات ریز میزه بود مثل:آبنبات چوبی،شکلات،پاستیل و.....دوتا نوشیدنی هم گرفته بود.یکیشو از پلاستیک در آورد و گرفت سمت من.
ا/ت: وظیفت بود ولی بازم زحمت کشیدی.
نوشیدنی رو با حرص ازش گرفتم.نوشیدنی خودشو گذاشت تو بغلش. بعد ته پلاستیک رو گرفت و هر چیییی تو پلاستیک بود خالی کرد تو کیفش.پلاستیک هم ماچاله کرد انداخت تو کیف.ی آبنبات هم برداشت و بازش کرد و پوسشو انداخت تو کیف و آبنبات رو گذاشت تو دهنش و کیفش رو گذاشت پایین جلو پاش.روشو کرد طرف من و سوالی نگاه کرد.
ا/ت: چیه؟چرا حرکت نمیکنی؟
راست میگفت کل مدت داشتم کنجکاو نگاهش میکردم ببینم چه گوهی میخوره.ترمز دستی رو دادم پایین و حرکت کردم.حین رانندگی نوشیدنی رو هم میخوردم.ا/ت هم همینجور چهار زانو نشسته بود و آبنبات رو گذاشته بود گوشه لپش و نوشیدنی هم میخورد و تازه همراهش داشت گیم میزد.
سانزو:چطور ده تا کار با هم میکنی؟
ا/ت:خیلی راحت.کی میرسیم؟
سانزو:چند دقیقه دیگه....
سانزو:خیلی خب.
___۲۰دقیقه بعد
بالاخره رسیدم به جایی که ا/ت بود.اره مجبور شدم برم و با ماشین ببرمش پیش مایکی،از این نوع ماموریت ها متنفرم. حتی ی میلی هم از سر جاش تکون نخورد بود همون جا چهار زانو نشسته بود و سرش تو گوشی بود.ی بوق زدم.سرش رو آورد بالا.ی نیشخند زد و از جاش بلند شد و پاشد و اومد سمت ماشین و در ماشین رو باز کرد و نشست.
ا/ت:ممنون بابت همکاری در عذاب دادنت.
دندون هامو محکم ب هم فشار میدادم تا خودمو کنترل کنم.
سانزو:حیف که مایکی گفته سالم ببرمت.
چهار زانو نشسته بود رو صندلی و داشت با گوشیش بازی میکرد.
سانزو:هوی اینجا طویله نیست که اینجوری میشینی ببین صندلی رو خاکی کردی.
بی اهمیت بود.تا چند دقیقه سکوت خالص بود که یهو داد زد:وایساااااااا.
محکم ترمز گرفتم.
سانزو:چی شده؟
ا/ت:الان میام.
پیاده شد و رفت تو ی فروشگاه.فشار؟فشار چیه.من فشار نمیخورم.بعد از پنج دقیقه از فروشگاه بیرون اومد.در ماشینو باز کرد،دوباره چهار زانو نشست و بعد در رو تقریباً محکم کبوند.تو پلاست ی مشت تنقلات ریز میزه بود مثل:آبنبات چوبی،شکلات،پاستیل و.....دوتا نوشیدنی هم گرفته بود.یکیشو از پلاستیک در آورد و گرفت سمت من.
ا/ت: وظیفت بود ولی بازم زحمت کشیدی.
نوشیدنی رو با حرص ازش گرفتم.نوشیدنی خودشو گذاشت تو بغلش. بعد ته پلاستیک رو گرفت و هر چیییی تو پلاستیک بود خالی کرد تو کیفش.پلاستیک هم ماچاله کرد انداخت تو کیف.ی آبنبات هم برداشت و بازش کرد و پوسشو انداخت تو کیف و آبنبات رو گذاشت تو دهنش و کیفش رو گذاشت پایین جلو پاش.روشو کرد طرف من و سوالی نگاه کرد.
ا/ت: چیه؟چرا حرکت نمیکنی؟
راست میگفت کل مدت داشتم کنجکاو نگاهش میکردم ببینم چه گوهی میخوره.ترمز دستی رو دادم پایین و حرکت کردم.حین رانندگی نوشیدنی رو هم میخوردم.ا/ت هم همینجور چهار زانو نشسته بود و آبنبات رو گذاشته بود گوشه لپش و نوشیدنی هم میخورد و تازه همراهش داشت گیم میزد.
سانزو:چطور ده تا کار با هم میکنی؟
ا/ت:خیلی راحت.کی میرسیم؟
سانزو:چند دقیقه دیگه....
۲.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.