پارت 15
پارت 15
#قاتل_من
ویو/ات
چند روزی میشه که ت این اتاق کوفتی زندانیم و تمام زخم های بدنم ب شدت میسوزه از اونجایی که این اتاق هیچ فرشی نداره و زمینش خاکه بیشتر مجبورم بشینم... تا خاک کف اتاق به زخم های بدنم نرسه... لباسای ک تنمه پاره گی زیادی ورداشته... من باید برم آبی به سر و صورتم بزنم...بلند شدم نزدیک در شدم شروع به زدن در کردم هی کسی اینجا نیس یکی منو از اینجا در بیاره باید برم دست به آب...کسی اینجا نیس..؟
ویو/کوک
اومدم برم که لباسامو عوض که با جیغ داد ا/ت مواجهه شدم... سریع رفتم نزدیک اتاقش شدم...
کوک : چیزی شده؟ چرا داد میزنی ؟
ا/ت : زود باش این در کوفتی رو باز کن میخوام برم دست به آب زود باش بازش کن دیگ
کوک: باشه...باشه..یه لحظه صب کن کلید اتاق همراهم نیس یه چند لحظه تحمل کن تا کلیدو بیارم...
کوک:زود به سمت طبقه بالا که دفتر تهیونگ بود رفتم....
کوک : تهیونگگگگگ
تهیونگ: چ خبرته کوک؟
کوک: کلید اون اتاق بده من لطفا فقط زود
تهیونگ: اونوقت واس چی ؟
کوک: اون دختره میخواد بره دست به آب
تهیونگ: اصلااا... بزار اون تو کارشو انجام بده...
کوک: تههه میگم ضروریه باید بره دست به آب میگی بزار اون تو کارشو انجام بده؟
تهیونگ: باشه بیا ورداش... دار ولی اگ باز از اون دختر خطایی سر بزنه...زنده ش نمیزارم....
تهیونگ: خیالت راحت جناب اتفاقی نمی یوفته...حواسم هست ....
ویو/کوک
کلیدو از تهیونگ گرفتم و به سمت اتاق ا/ت دویدم...اتاق و باز کردم...و به ا/ت گفتم بیاد بیرون..باهاش رفتم و سرویس بهداشتی های عمارت نشونش دادم...اونم رفتم داخل و در قفل کرد...
ویو /ات
وارد سرویس بهداشتی شدم و در قفل کردم...
خودمو آینه ی که جلوم بود نگاه کردم صورت افتضاح کمبود شده...ولب بالایم اینقد ورم کرده بود که حتی نمیتونستم بش دست بزنم....بی اختیار اشکام میرختن و ب خودم و زندگی که داشتم لعنت میفرستادم....لوله آب و باز کردم و کف دستامو پر آب کردم و آروم رو صورتم گذاشتم ...سردی آب باعث میشود درد صورتم کمتر بشه...و احساس بهتری پیدا کنم....
بعد از شستن صورتم به سمت موهام رفتم و گیره موهامو باز کردم این گیره یادگار مامانم بود خیلی برام ارزشمنده ... موهامو گوجه ای بالا بستمو گیره ی سرمو گذاشتم....
دوباره لوله آب باز کردم و شروع به تمیز کردن لباسام کردم....چند مین بعد لباسام تمیز شد...
که چشمم....به موسی که روی روسشویی بود افتاد...اونو برداشتم و نزدیگ دستم کردم اگ رگمو بزنم مطمئنم برای همیشه راحت میشدم اشکام سرازیر می شود....تصمیمم جدی بود باید انجامش میدادم میدونستم اگ باز قراره برم بیرون باید تو اتاق زندانی بشم.... نفسمو بیرم دادم و چشمامو بستم و موس محکم گرفتم و نزدیک رگ دستم کردم و....
#قاتل_من
ویو/ات
چند روزی میشه که ت این اتاق کوفتی زندانیم و تمام زخم های بدنم ب شدت میسوزه از اونجایی که این اتاق هیچ فرشی نداره و زمینش خاکه بیشتر مجبورم بشینم... تا خاک کف اتاق به زخم های بدنم نرسه... لباسای ک تنمه پاره گی زیادی ورداشته... من باید برم آبی به سر و صورتم بزنم...بلند شدم نزدیک در شدم شروع به زدن در کردم هی کسی اینجا نیس یکی منو از اینجا در بیاره باید برم دست به آب...کسی اینجا نیس..؟
ویو/کوک
اومدم برم که لباسامو عوض که با جیغ داد ا/ت مواجهه شدم... سریع رفتم نزدیک اتاقش شدم...
کوک : چیزی شده؟ چرا داد میزنی ؟
ا/ت : زود باش این در کوفتی رو باز کن میخوام برم دست به آب زود باش بازش کن دیگ
کوک: باشه...باشه..یه لحظه صب کن کلید اتاق همراهم نیس یه چند لحظه تحمل کن تا کلیدو بیارم...
کوک:زود به سمت طبقه بالا که دفتر تهیونگ بود رفتم....
کوک : تهیونگگگگگ
تهیونگ: چ خبرته کوک؟
کوک: کلید اون اتاق بده من لطفا فقط زود
تهیونگ: اونوقت واس چی ؟
کوک: اون دختره میخواد بره دست به آب
تهیونگ: اصلااا... بزار اون تو کارشو انجام بده...
کوک: تههه میگم ضروریه باید بره دست به آب میگی بزار اون تو کارشو انجام بده؟
تهیونگ: باشه بیا ورداش... دار ولی اگ باز از اون دختر خطایی سر بزنه...زنده ش نمیزارم....
تهیونگ: خیالت راحت جناب اتفاقی نمی یوفته...حواسم هست ....
ویو/کوک
کلیدو از تهیونگ گرفتم و به سمت اتاق ا/ت دویدم...اتاق و باز کردم...و به ا/ت گفتم بیاد بیرون..باهاش رفتم و سرویس بهداشتی های عمارت نشونش دادم...اونم رفتم داخل و در قفل کرد...
ویو /ات
وارد سرویس بهداشتی شدم و در قفل کردم...
خودمو آینه ی که جلوم بود نگاه کردم صورت افتضاح کمبود شده...ولب بالایم اینقد ورم کرده بود که حتی نمیتونستم بش دست بزنم....بی اختیار اشکام میرختن و ب خودم و زندگی که داشتم لعنت میفرستادم....لوله آب و باز کردم و کف دستامو پر آب کردم و آروم رو صورتم گذاشتم ...سردی آب باعث میشود درد صورتم کمتر بشه...و احساس بهتری پیدا کنم....
بعد از شستن صورتم به سمت موهام رفتم و گیره موهامو باز کردم این گیره یادگار مامانم بود خیلی برام ارزشمنده ... موهامو گوجه ای بالا بستمو گیره ی سرمو گذاشتم....
دوباره لوله آب باز کردم و شروع به تمیز کردن لباسام کردم....چند مین بعد لباسام تمیز شد...
که چشمم....به موسی که روی روسشویی بود افتاد...اونو برداشتم و نزدیگ دستم کردم اگ رگمو بزنم مطمئنم برای همیشه راحت میشدم اشکام سرازیر می شود....تصمیمم جدی بود باید انجامش میدادم میدونستم اگ باز قراره برم بیرون باید تو اتاق زندانی بشم.... نفسمو بیرم دادم و چشمامو بستم و موس محکم گرفتم و نزدیک رگ دستم کردم و....
۴.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.