➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁵¹
سوار ماشین شدیم و ماشین راه افتاد بعد از کلی رفتن جلوی یه ساختمون بزرگ وایسادیم وارد ساختمون شدیم رفتیم طبقه آخر و وارد یه اتاق شدیم خیلیا اونجا جمع بودن رییس رفت و روی صندلی بزرگ نشست کنارش نشستم و برگه هارو گذاشتم روی میز یکم مرتبشون کردم بعد از یه مرده رفتم و کنار تخته ایستادم سرم درد میکرد میخواستم نادیدش بگیرم
خودمو معرفی کردم و شروع به توضیح دادن برگه ها کردم (چی بگم والا-_-)کارم که تموم شد سرم گیج میرفت ولی سعی میکردم خودمو نگه دارم که نیوفتم
خم شدم رییس با لبخند بهم نگاه میکرد
_خطم جلسه
و بلند شد برگه هارو برداشتم و پشت رییس از اتاق خارج شدیم و رفتیم تو اسانسور
_کارتون خوب بود خانوم کیم
_ممنون
_یه چندتا برگه هست باید مرتبشون کنین همین پس تا سه شنبه بیکارین میتونین برین خونه
_مرسی
تو اسانسور که بودیم کم کم باز داشتم حالت تهوع میگرفتم ... آسانسور که وایساد دویدم سمت سطل آشغالی رییس با تعجب نگاه میکرد انتظار داشتم اینبار بالا نیارم ولی هرچیزی که انتظارشو نداری برات اتفاق میوفته کارم که تموم شد برگشتم سمت رییس
_ببخشید
_ببخشید چیه خانم کیم مطمئنید خوبید؟
_عاره
سرم بدجور گیج میرفت پاهام داشت سست میشد افتادم رو زمین اومد سمتم
_خانم کیم...خانم کیم...
و بیهوش شدم
(از زبان راوی)
رییس سویون رو برآید استایل بغل کرد و گذاشت تو ماشین و راه افتادن سمت بیمارستان وارد بیمارستان شدن رییس باز سویون رو برآید استایل بغل کرد و بردش تو بخش
_ببخشید خانم
_بله
_ایشون حالش بده
(از زبان سویون)
چشمامو باز کردم...جونگ کوک بالا سرم بود
خودمو معرفی کردم و شروع به توضیح دادن برگه ها کردم (چی بگم والا-_-)کارم که تموم شد سرم گیج میرفت ولی سعی میکردم خودمو نگه دارم که نیوفتم
خم شدم رییس با لبخند بهم نگاه میکرد
_خطم جلسه
و بلند شد برگه هارو برداشتم و پشت رییس از اتاق خارج شدیم و رفتیم تو اسانسور
_کارتون خوب بود خانوم کیم
_ممنون
_یه چندتا برگه هست باید مرتبشون کنین همین پس تا سه شنبه بیکارین میتونین برین خونه
_مرسی
تو اسانسور که بودیم کم کم باز داشتم حالت تهوع میگرفتم ... آسانسور که وایساد دویدم سمت سطل آشغالی رییس با تعجب نگاه میکرد انتظار داشتم اینبار بالا نیارم ولی هرچیزی که انتظارشو نداری برات اتفاق میوفته کارم که تموم شد برگشتم سمت رییس
_ببخشید
_ببخشید چیه خانم کیم مطمئنید خوبید؟
_عاره
سرم بدجور گیج میرفت پاهام داشت سست میشد افتادم رو زمین اومد سمتم
_خانم کیم...خانم کیم...
و بیهوش شدم
(از زبان راوی)
رییس سویون رو برآید استایل بغل کرد و گذاشت تو ماشین و راه افتادن سمت بیمارستان وارد بیمارستان شدن رییس باز سویون رو برآید استایل بغل کرد و بردش تو بخش
_ببخشید خانم
_بله
_ایشون حالش بده
(از زبان سویون)
چشمامو باز کردم...جونگ کوک بالا سرم بود
۱۲.۸k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.