شات ②
رفتم تو آشپزخونه خونه که بطری آبمیوه رو برداشتم حس کردم از زیرش صدا میاد دستمو که گذاشتم زیرش دیدم یه کاغذ زیرشه منم کنجکاو شدم ببینم چیه بازش کردم دیدم نوشته ( امشب قراره بمیری) گفتم حتما یه شوخیه مسخرس و رفتم بخوابم که داشتم میرفتم یکی اومد با چاقو زد تو شکمم و سیاهی مطلق
( فردا صبح )
ویو شوگا :
صبح بیدار شدم دیدم ا.ت کنارم نیست تا جایی که یادم بود رفته بود آبمیوه بخوره (بچم خوابالوعه) بعد اون حس نکردم بیاد رو تخت اما یه صدایی شنیدم
خلاصه انقد با خودم کلنجار رفتم که بالاخره رفتم حمام و صورتمو شستم رفتم ببینم ا.ت کجاس که........
یه بطری آبمیوه پیدا کردم ( گایز آبمیوه رو تو بطری شیشه ریختنا ) که یه کاغذ هم کنارش بود نوشته بود ( امشب قراره بمیری ) که تازه فهمیدم چیکار کردم
دیشب با پسر عموی ا.ت که مافیا بود شرط بسته بودم سر ا.ت ولی اون بست
گفت اگه من ببرم ا.ت میمیره اگه تو بردی میتونی منو بکشی منم قبول کردم چون من بزرگترین مافیا هستم و خیالم راحته اما فک نمیکردم به اینجا بکشه که
دیدم رو سرامیک جای خون هست
مث اینکه میخواسته پاکش کنه اما نتونسته و فهمیدم خون ا.تس پس دیگه خیییییییلییییی عصبانی شده بودم که زنگ زدم به نامجون ( بچم اینجا هکره)
گفتم که شمره ************ رو هک کنه
(بچم شماره پسر عموتون رو داره)
بعدم زنگ زدم به جیمین که (این بچمم اینجا مافیاس) نیرو بفرسته تا کار جینگو رو تموم کنیم و با جیمین راه افتادیم به ادرسی که نامی داده بود
(ویو ا.ت)
تو یه اتاق بودم که 4 تا محافظ دورم بودن اونم همه هیکلی و قد بلند خودمو به خواب زدم و به حرفاشون گوش دادم (بادیگار ها : (*1*2*3*4*) )
4:وای چقد میخوابه مگه خرسه
2:درش شکی نکن که خرسه
3:الان آقا میاد مکشتمون ها
4:وایی راس میگی بهتره خفه شیم
(تو ذهن ا.ت)
الان شوگی جونم میاد جرتون میده بدبختا
همونجوری که منو پاره کرد😐😭
که صدای تیر اومد
بادیگارا جدی شدن و رفتن بیرون فک کنم همشون مردن چون تیرا از بدنشون رد شد و خورد به فلز انبار
شکمم چاقو خورده بود و خیلی درد داشت اما تو پهلوم خوردا بود و سمت بچه نبود انا شاید بمیره که از هوش رفتم
(ویو شوگا)
ا.ت رو پیدا کردن و رفتم پیشش وایییییییییییی خدای من چاقو خورده بود سریع به جیمین گفتم بیاد و باهم رفتیم بیمارستان
فورا گفتن که باید بره اتاق عمل و اجازه عمل رو دادم که عملش بعد 6 ساعت تموم شد کار جانگ تموم شده بود و همه سالم بودن و کسی آسیب ندید که دکتر اومد
د.ر:خوشحال باشید چون بچه و خانومتون سالمن
شوگا : واقعا... خیلی ممنون
&و بله به خوبی خوشی باهم زندگی کردند &
+++++++++
خیییییییلییییی ممنون حمایتتت نمیکنییی
( فردا صبح )
ویو شوگا :
صبح بیدار شدم دیدم ا.ت کنارم نیست تا جایی که یادم بود رفته بود آبمیوه بخوره (بچم خوابالوعه) بعد اون حس نکردم بیاد رو تخت اما یه صدایی شنیدم
خلاصه انقد با خودم کلنجار رفتم که بالاخره رفتم حمام و صورتمو شستم رفتم ببینم ا.ت کجاس که........
یه بطری آبمیوه پیدا کردم ( گایز آبمیوه رو تو بطری شیشه ریختنا ) که یه کاغذ هم کنارش بود نوشته بود ( امشب قراره بمیری ) که تازه فهمیدم چیکار کردم
دیشب با پسر عموی ا.ت که مافیا بود شرط بسته بودم سر ا.ت ولی اون بست
گفت اگه من ببرم ا.ت میمیره اگه تو بردی میتونی منو بکشی منم قبول کردم چون من بزرگترین مافیا هستم و خیالم راحته اما فک نمیکردم به اینجا بکشه که
دیدم رو سرامیک جای خون هست
مث اینکه میخواسته پاکش کنه اما نتونسته و فهمیدم خون ا.تس پس دیگه خیییییییلییییی عصبانی شده بودم که زنگ زدم به نامجون ( بچم اینجا هکره)
گفتم که شمره ************ رو هک کنه
(بچم شماره پسر عموتون رو داره)
بعدم زنگ زدم به جیمین که (این بچمم اینجا مافیاس) نیرو بفرسته تا کار جینگو رو تموم کنیم و با جیمین راه افتادیم به ادرسی که نامی داده بود
(ویو ا.ت)
تو یه اتاق بودم که 4 تا محافظ دورم بودن اونم همه هیکلی و قد بلند خودمو به خواب زدم و به حرفاشون گوش دادم (بادیگار ها : (*1*2*3*4*) )
4:وای چقد میخوابه مگه خرسه
2:درش شکی نکن که خرسه
3:الان آقا میاد مکشتمون ها
4:وایی راس میگی بهتره خفه شیم
(تو ذهن ا.ت)
الان شوگی جونم میاد جرتون میده بدبختا
همونجوری که منو پاره کرد😐😭
که صدای تیر اومد
بادیگارا جدی شدن و رفتن بیرون فک کنم همشون مردن چون تیرا از بدنشون رد شد و خورد به فلز انبار
شکمم چاقو خورده بود و خیلی درد داشت اما تو پهلوم خوردا بود و سمت بچه نبود انا شاید بمیره که از هوش رفتم
(ویو شوگا)
ا.ت رو پیدا کردن و رفتم پیشش وایییییییییییی خدای من چاقو خورده بود سریع به جیمین گفتم بیاد و باهم رفتیم بیمارستان
فورا گفتن که باید بره اتاق عمل و اجازه عمل رو دادم که عملش بعد 6 ساعت تموم شد کار جانگ تموم شده بود و همه سالم بودن و کسی آسیب ندید که دکتر اومد
د.ر:خوشحال باشید چون بچه و خانومتون سالمن
شوگا : واقعا... خیلی ممنون
&و بله به خوبی خوشی باهم زندگی کردند &
+++++++++
خیییییییلییییی ممنون حمایتتت نمیکنییی
۲.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.