@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان شوهر عوضی من
پارت بیست و نه
لی نا:خوب اینم از برق حلش کردم آشپزخونه کجاست میخوان قهوه درست کنم
لو هان:سمت راست برو میبینی
لی نا:باشه
رفتم توی آشپزخونه لیوان میخواستم که همه ی لیوان ها توی کاریت بالا بودن دستم نمیرسید
رفتم بالای کابینت لیوان رو برداشتم خواستم بپرم پایین که پاشنه کفشم پیج خورد افتادم روی زمین
لی نا:ااااااخ پام
لیوان افتاد شکست
خواستم جمعش کنم که دستمو برید
لو هان:دست نزن ببین دستتو بریدی
لی نا:نه بالا مهم نیست فقط یه زخم کوچیکه
لو هان:یعنی الان تو نمیترسی
لی نا:واقعا خندم میگیره به خاطر این زخم کوچیک این که چیزی نیست
لو هان توی فکر فرو رفت
اصلا رفتاراش فرق داره انگار لی نا نیست و واقعا یان هستش
این کجا لی نا کجا که وقتی دستش زخم کوچیکی هم میشد داد میکشید
خواستم بلند شدم که پام به درد اومد
لو هان:انگار پات خیلی درد میکنه
لی نا:نه چیزی نشده
لو هان:بزار کمکت کنم
بغلم کرد برد منو روی مبل گذاشت
لو هان:این زخم رو پات الان شد
لی نا:نه این مال وقتیه که توی فرانسه تصادف کردم
لو هان:تصادف کردی
لی نا:آره
لو هان:میشه برام تصادف کنی اگه فضولی نباشه وگرنه اگه دوست نداری نمیخواد
لی نا:چشمامو باز کردم توی بیمارستان بودم
هیچی یادم نمیومد از گذشتم هیچی یادم نبود
بهم گفتن که با یه کامیون بر خورد کردم بعدش خانوادمو پیدا کردم و همچیو یادم اومد
رمان شوهر عوضی من
پارت بیست و نه
لی نا:خوب اینم از برق حلش کردم آشپزخونه کجاست میخوان قهوه درست کنم
لو هان:سمت راست برو میبینی
لی نا:باشه
رفتم توی آشپزخونه لیوان میخواستم که همه ی لیوان ها توی کاریت بالا بودن دستم نمیرسید
رفتم بالای کابینت لیوان رو برداشتم خواستم بپرم پایین که پاشنه کفشم پیج خورد افتادم روی زمین
لی نا:ااااااخ پام
لیوان افتاد شکست
خواستم جمعش کنم که دستمو برید
لو هان:دست نزن ببین دستتو بریدی
لی نا:نه بالا مهم نیست فقط یه زخم کوچیکه
لو هان:یعنی الان تو نمیترسی
لی نا:واقعا خندم میگیره به خاطر این زخم کوچیک این که چیزی نیست
لو هان توی فکر فرو رفت
اصلا رفتاراش فرق داره انگار لی نا نیست و واقعا یان هستش
این کجا لی نا کجا که وقتی دستش زخم کوچیکی هم میشد داد میکشید
خواستم بلند شدم که پام به درد اومد
لو هان:انگار پات خیلی درد میکنه
لی نا:نه چیزی نشده
لو هان:بزار کمکت کنم
بغلم کرد برد منو روی مبل گذاشت
لو هان:این زخم رو پات الان شد
لی نا:نه این مال وقتیه که توی فرانسه تصادف کردم
لو هان:تصادف کردی
لی نا:آره
لو هان:میشه برام تصادف کنی اگه فضولی نباشه وگرنه اگه دوست نداری نمیخواد
لی نا:چشمامو باز کردم توی بیمارستان بودم
هیچی یادم نمیومد از گذشتم هیچی یادم نبود
بهم گفتن که با یه کامیون بر خورد کردم بعدش خانوادمو پیدا کردم و همچیو یادم اومد
۴.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.