فیک عشق قدیمی
فیک عشق قدیمی
پارت⁴
ات ویو
چند مین تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود
مامان ات: دختر تو یهو کجا رفتی
ات: م.مامان الان میام خونه
مامان ات: باشه دخترم
ات: ت.تهیونگ م.من برم
ته: ات
ات: کی میری؟
ته: هفته ی دیگه
ات: آها
ته: منو میبخشی
ات: مگه میشه تورو نبخشم
ته: خیلی دوست دارم
ات: من بیشتر
بغلش کردم و ازش جدا شدم
با بغض به طرف خونه برگشتم وقتی رسیدم کلید داشتم درو باز کردم
مامان ات: دختر قشنگم چیشده چرا چشات اشکیه؟
ات: مامان "شکستن بغض"
پدر ات: ات چیشده عزیزم بیا بشین رو مبل ببینم چیشده
ات: بابایی هق، مامان، تهیونگگ هق "گریه"
مامان ات: تهیونگ چی درست بگو ببینم
ات: تهیونگ هق داره میره آمریکا "گریه"
پدر ات: برای چی
ات: پدرش مجبورش هق کرده برای دانشگاه بره هق اونجا "گریه"
مامان ات: خب دختر قشنگم اونا که نمیتونن بخاطر ما هیچ جا نرن بعدشم تو باهاش در تماسی
ات: و.ولی من بدون اون نمیتونممم "گریه"
مامان ات: اما ات تو فکر نمیکنی سنت یخورده کمه، تو فقط ۱۸ سالته حداقل بزار یخورده از تموم شدن درست بگذره
حالم خوب نبود رفتم بالا و دراز کشیدم رو تختم و همینحوری اشکام پشت سر هم میومدن
دفترچه خاطرات ات:
گفتی جانا دیوانگی کن خطر ندارد
پس کجایی دیوانه از تو خبر ندارد:)
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
پارت⁴
ات ویو
چند مین تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود
مامان ات: دختر تو یهو کجا رفتی
ات: م.مامان الان میام خونه
مامان ات: باشه دخترم
ات: ت.تهیونگ م.من برم
ته: ات
ات: کی میری؟
ته: هفته ی دیگه
ات: آها
ته: منو میبخشی
ات: مگه میشه تورو نبخشم
ته: خیلی دوست دارم
ات: من بیشتر
بغلش کردم و ازش جدا شدم
با بغض به طرف خونه برگشتم وقتی رسیدم کلید داشتم درو باز کردم
مامان ات: دختر قشنگم چیشده چرا چشات اشکیه؟
ات: مامان "شکستن بغض"
پدر ات: ات چیشده عزیزم بیا بشین رو مبل ببینم چیشده
ات: بابایی هق، مامان، تهیونگگ هق "گریه"
مامان ات: تهیونگ چی درست بگو ببینم
ات: تهیونگ هق داره میره آمریکا "گریه"
پدر ات: برای چی
ات: پدرش مجبورش هق کرده برای دانشگاه بره هق اونجا "گریه"
مامان ات: خب دختر قشنگم اونا که نمیتونن بخاطر ما هیچ جا نرن بعدشم تو باهاش در تماسی
ات: و.ولی من بدون اون نمیتونممم "گریه"
مامان ات: اما ات تو فکر نمیکنی سنت یخورده کمه، تو فقط ۱۸ سالته حداقل بزار یخورده از تموم شدن درست بگذره
حالم خوب نبود رفتم بالا و دراز کشیدم رو تختم و همینحوری اشکام پشت سر هم میومدن
دفترچه خاطرات ات:
گفتی جانا دیوانگی کن خطر ندارد
پس کجایی دیوانه از تو خبر ندارد:)
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
۱۲.۵k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.