رمان خطوط موازی عشق پارت1 رمان خطوط موازی عشق
نیکا:بلند شم برم دانشگاه دیرم میشه اها راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم نیکا فلاحی هستم رشته تئاتر میخونم 20 سالمه صمیمی ترین دوستم تو دانشگاه دیانا و محمد هستن دیانا هم هم سن منه ولی محمد 23 سالشه
دانشگاه
نیکا:سلام محمد
محمد:سلام نیکا خوبی
نیکا:ممنون تو خوبی
محمد:اره من خوبم چه خبر.... همینجوری درحال حرف زدن بودیم یهو زنگ خورد سریع رفتیم نشستیم استاد اومد درس داد من به نیکا گفتم بعد دانشگاه بریم کافه پایینی
نیکا:باشه بریم
محمد:خب دیگه گوش بدیم استاد چی میگه
بعد از دانشگاه
نیکا:محمد بریم دیگه
محمد:باشه بریم
خب نیکا چی سفارش بدم؟
نیکا:من یه نوشابه
محمد:باشه
محمد:راستی نیکا میگم دیانا چی شد حالش خوب شد؟
نیکا:نه هنوز همون حالته تو کماس
محمد:خدا شفاش بده
نیکا:امین
دیگه من برم خونه اخه فردا هم امتحان داریم باید برم بخونم
محمد:تو برو منم بعدش میرم منم باید بخونم راستی اگه من بلد نبودم ازتو میپرسم
نیکا:باشه
خدافظ..
محمد:خدافظ
عسل:سلام محمد خوبی
محمد:وای عسل واقعا معذرت میخوام الان باید برم چون الان متین میخواد بیاد
عسل:باشه برو
محمد:وای تونستم برم از پیشش اینقد از بدم میاد اها راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم محمد روشنفکر هستم 23 سالمه رشته تئاتر میخونم
نیکا:من برم تو سالن به مهدیسم بگم بیاد
سالن
نیکا:یکی درزد گفتم کیه گفت منم مهدیس درو باز کردم اومد تو سالن داشتیم حرف میزدیم که یهو یکی پیام داد رو گوشیم رفتم نگاه کردم دیدم یه مخاطب ناشناسه به مهدیس نشون دادم گفتش من میدونم این کیه گفتش یه هکره که حتی از مومو هم حرفه ای تره گفت شمارش بنداز تو لیست رد جوابشم اصلا نده چون حسابت هک میشه و گوشیت دیگه منم نکردم
رمان خطوط موازی عشق پارت 1
دانشگاه
نیکا:سلام محمد
محمد:سلام نیکا خوبی
نیکا:ممنون تو خوبی
محمد:اره من خوبم چه خبر.... همینجوری درحال حرف زدن بودیم یهو زنگ خورد سریع رفتیم نشستیم استاد اومد درس داد من به نیکا گفتم بعد دانشگاه بریم کافه پایینی
نیکا:باشه بریم
محمد:خب دیگه گوش بدیم استاد چی میگه
بعد از دانشگاه
نیکا:محمد بریم دیگه
محمد:باشه بریم
خب نیکا چی سفارش بدم؟
نیکا:من یه نوشابه
محمد:باشه
محمد:راستی نیکا میگم دیانا چی شد حالش خوب شد؟
نیکا:نه هنوز همون حالته تو کماس
محمد:خدا شفاش بده
نیکا:امین
دیگه من برم خونه اخه فردا هم امتحان داریم باید برم بخونم
محمد:تو برو منم بعدش میرم منم باید بخونم راستی اگه من بلد نبودم ازتو میپرسم
نیکا:باشه
خدافظ..
محمد:خدافظ
عسل:سلام محمد خوبی
محمد:وای عسل واقعا معذرت میخوام الان باید برم چون الان متین میخواد بیاد
عسل:باشه برو
محمد:وای تونستم برم از پیشش اینقد از بدم میاد اها راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم محمد روشنفکر هستم 23 سالمه رشته تئاتر میخونم
نیکا:من برم تو سالن به مهدیسم بگم بیاد
سالن
نیکا:یکی درزد گفتم کیه گفت منم مهدیس درو باز کردم اومد تو سالن داشتیم حرف میزدیم که یهو یکی پیام داد رو گوشیم رفتم نگاه کردم دیدم یه مخاطب ناشناسه به مهدیس نشون دادم گفتش من میدونم این کیه گفتش یه هکره که حتی از مومو هم حرفه ای تره گفت شمارش بنداز تو لیست رد جوابشم اصلا نده چون حسابت هک میشه و گوشیت دیگه منم نکردم
رمان خطوط موازی عشق پارت 1
۵۳.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.