رمان عشق مثلث پارت ۵۳(بچه ها لطفا فک نکنین من شیپ میکنم)
_بدو بدو حرف اضافی نزن برو آماده شو
+اوک
#سوجین
آماده شدم رفتم پایین جیمین دستمو گرفتو باهم به سمت پیراهن عروس رفتیم
+اینا خیلی قشنگن
_اوهوم میخوام تو این لباسا تورو ببینم میدونی که خیلی منتظر این لحظه زندگیم با تو بودم
+منم
داشتیم بهم دیکه نگا میکردیم که
¥بفرمایین؟
باصدای فروشنده به خودمون اومدیم
_عام خوب لباس عروس میخواستیم
¥این مدل هارو داریم
€بیب کدومو دوس داری؟
+این قشنگه
_برو امتحان کن
یکی از اونارو انتخاب کردم و از مغازه در اومدم کفش و گل و ....
همرو انتخاب کردیم و رفتیم خونه جیمین پیش من موند
(صبح)
با صدای جیمین از خواب بیدار شدم
+هوم پیشده
_بیدار شو باید بری گریمت کنن
+توهم از اینجور چیزا سر در میاری؟
_مگه دیونم سر در نیارم بدو آماده شو جونگ کوک میخواد ببرتت
+باس
پاشدم یه لباس پوشیدم و با جونگ کوک رفتیم آرایشگاه نشستم و شروع کرد به گریم کردنم
(سه ساعت بعد)
+چقدر مونده؟
¥الان تموم میشه....تموم شد
+ممنونم
لباس عروس رو پوشیدم واقعا احساس میکردم خوابم باورم نمیشد
جیمین منتظرم بود از آرایشگاه خارج شدم و به سمتش که به ماشین سیاهش تکیه داده بود رفتم داشت با ساعتش ور میرفت تا چشمش به من خورد چند ثانیه بهم زل زد رفتم نزدیکش
_خی..خیلی زیبا شدی
+اوه ممنون
_چیزی شده
+وایی نمیدونم..استرس دارم
اومد نزدیکم دستمو گرفت
_تا وقتی پیش منی هیچ وقت استرس نداشته باش
واقعا حرفاش بهم آرامش میداد دستی که تو دستاش قفل بود رو بوسید
_بیا بریم
+اوهوم
به سمت آتلیه رفتیم (اونجایی که عکس میندازن)
پیاده شدیم
عکاس اومد و شروع کرد به عکس گرفتن
◇لطفا بیشتر بهم دیگه نزدیک شین
◇نه اینطوری نه آقای پارک لطفا دستتونو دور کمرشون حلقه کنین
_اینطوری؟
◇بلع و خانم کانگ شماهم دستتونو دور گردن آقای پارک بزارین
◇قشنگه حالا بعد دیگه نگا کنین
جیمین بهم نگا میکرد ولی من نمیتونستم بهش نگاه کنم واقعا قلبم داشت از جاش درمیومد
_نمیخوای نگام کنی؟
+عام...چرا
برگشت طرفش خیلی بهم دیگه نزدیک بودیم
_تاپ توپ قلبتو حس میکنم...چرا اینقدر محکم میزنه؟
+هروقت میبینمت اینطوری میزنه
پوزخندی زد و یه چشمک دخترکش زد که بیشتر قلبم براش رفت ...
◇خوب حالا عکس پایانی رو میگیرم
منظورشو نفهمیدم
_اوکی
+فهمیدی چی گفت؟
_آرع منظورش بوسه بود
+بوسه چی؟
_الان میفهمی
تا خواستم حرف بزنم لبشو گذاشت رو لبام اصلا تکون نمیخورد
الان منظورشو فهمیدم بودم پس منم کاری نکردم وقتی عکاس عکسو گرفت جیمین یه بوسه آروم رو لبام گذاشت و فاصله گرفت
_ممنونم
◇خواهش میکنم خدافظ
_خدافظ...خوب بریم داره دیرمون میشه
+بریم
تو ماشین نشستیم و به تالار رفتیم
از ماشین پیاده شدم و دستشو گداشت رو دستام
_حاضری بریم؟
+اوهوم
وارد که شدیم همه بهمون دست میزدن جای اصلی عروس و داماد نشستیم چشمام به پدرو مادرم خورد اونا مگه میدونستن البته باید میدونستن اومدن پیشم بغلشون کردم....همه تو تالار بودن ولی یکی رو نمیتونستم پیدا کنم"سوجون"...
بعد اینکه بلع رو گفتیم از اونجا بیرون اومدیم تقریبا شب بود
_دیگه مال من شدیا
+توهم مال من شدی
نمیدونستم کجا داشتیم میرفتیم این مسیر رو نمیدونستم
+ام جیمین کجا داریم میریم
_خونه
+خونه ی کی؟
_خونه خودمون
+خونه خودمون؟
_اوهوم
+مگه ما خونه داشتیم؟
_ارع خونه گرفتم
+بعد به من نگفتی؟
_میخواستم سوپرایز بشی
+آخه من لباس نیوردم
_اونجا لباسای جدیدی آوردم
+پس به همه جاش فک کردی
_اوهوم...رسیدیم
پیاده شدیم و رفیتم تو
+اوک
#سوجین
آماده شدم رفتم پایین جیمین دستمو گرفتو باهم به سمت پیراهن عروس رفتیم
+اینا خیلی قشنگن
_اوهوم میخوام تو این لباسا تورو ببینم میدونی که خیلی منتظر این لحظه زندگیم با تو بودم
+منم
داشتیم بهم دیکه نگا میکردیم که
¥بفرمایین؟
باصدای فروشنده به خودمون اومدیم
_عام خوب لباس عروس میخواستیم
¥این مدل هارو داریم
€بیب کدومو دوس داری؟
+این قشنگه
_برو امتحان کن
یکی از اونارو انتخاب کردم و از مغازه در اومدم کفش و گل و ....
همرو انتخاب کردیم و رفتیم خونه جیمین پیش من موند
(صبح)
با صدای جیمین از خواب بیدار شدم
+هوم پیشده
_بیدار شو باید بری گریمت کنن
+توهم از اینجور چیزا سر در میاری؟
_مگه دیونم سر در نیارم بدو آماده شو جونگ کوک میخواد ببرتت
+باس
پاشدم یه لباس پوشیدم و با جونگ کوک رفتیم آرایشگاه نشستم و شروع کرد به گریم کردنم
(سه ساعت بعد)
+چقدر مونده؟
¥الان تموم میشه....تموم شد
+ممنونم
لباس عروس رو پوشیدم واقعا احساس میکردم خوابم باورم نمیشد
جیمین منتظرم بود از آرایشگاه خارج شدم و به سمتش که به ماشین سیاهش تکیه داده بود رفتم داشت با ساعتش ور میرفت تا چشمش به من خورد چند ثانیه بهم زل زد رفتم نزدیکش
_خی..خیلی زیبا شدی
+اوه ممنون
_چیزی شده
+وایی نمیدونم..استرس دارم
اومد نزدیکم دستمو گرفت
_تا وقتی پیش منی هیچ وقت استرس نداشته باش
واقعا حرفاش بهم آرامش میداد دستی که تو دستاش قفل بود رو بوسید
_بیا بریم
+اوهوم
به سمت آتلیه رفتیم (اونجایی که عکس میندازن)
پیاده شدیم
عکاس اومد و شروع کرد به عکس گرفتن
◇لطفا بیشتر بهم دیگه نزدیک شین
◇نه اینطوری نه آقای پارک لطفا دستتونو دور کمرشون حلقه کنین
_اینطوری؟
◇بلع و خانم کانگ شماهم دستتونو دور گردن آقای پارک بزارین
◇قشنگه حالا بعد دیگه نگا کنین
جیمین بهم نگا میکرد ولی من نمیتونستم بهش نگاه کنم واقعا قلبم داشت از جاش درمیومد
_نمیخوای نگام کنی؟
+عام...چرا
برگشت طرفش خیلی بهم دیگه نزدیک بودیم
_تاپ توپ قلبتو حس میکنم...چرا اینقدر محکم میزنه؟
+هروقت میبینمت اینطوری میزنه
پوزخندی زد و یه چشمک دخترکش زد که بیشتر قلبم براش رفت ...
◇خوب حالا عکس پایانی رو میگیرم
منظورشو نفهمیدم
_اوکی
+فهمیدی چی گفت؟
_آرع منظورش بوسه بود
+بوسه چی؟
_الان میفهمی
تا خواستم حرف بزنم لبشو گذاشت رو لبام اصلا تکون نمیخورد
الان منظورشو فهمیدم بودم پس منم کاری نکردم وقتی عکاس عکسو گرفت جیمین یه بوسه آروم رو لبام گذاشت و فاصله گرفت
_ممنونم
◇خواهش میکنم خدافظ
_خدافظ...خوب بریم داره دیرمون میشه
+بریم
تو ماشین نشستیم و به تالار رفتیم
از ماشین پیاده شدم و دستشو گداشت رو دستام
_حاضری بریم؟
+اوهوم
وارد که شدیم همه بهمون دست میزدن جای اصلی عروس و داماد نشستیم چشمام به پدرو مادرم خورد اونا مگه میدونستن البته باید میدونستن اومدن پیشم بغلشون کردم....همه تو تالار بودن ولی یکی رو نمیتونستم پیدا کنم"سوجون"...
بعد اینکه بلع رو گفتیم از اونجا بیرون اومدیم تقریبا شب بود
_دیگه مال من شدیا
+توهم مال من شدی
نمیدونستم کجا داشتیم میرفتیم این مسیر رو نمیدونستم
+ام جیمین کجا داریم میریم
_خونه
+خونه ی کی؟
_خونه خودمون
+خونه خودمون؟
_اوهوم
+مگه ما خونه داشتیم؟
_ارع خونه گرفتم
+بعد به من نگفتی؟
_میخواستم سوپرایز بشی
+آخه من لباس نیوردم
_اونجا لباسای جدیدی آوردم
+پس به همه جاش فک کردی
_اوهوم...رسیدیم
پیاده شدیم و رفیتم تو
۵.۹k
۲۳ دی ۱۴۰۰