ایستگاه باران پارت ۲
همونجا خشکم زده بود که ناخوداگاه کیفمو انداختم زمین و رفتم سمتش رو میزی رو فشار دادم رو زخمش چاقو خورده بود و کاری از دستم بر نمیومد با چشماش زل زده بود بهم که صدام کرد:( ا/ت) وقتی صداشو شنیدم بغضم داشت میترکید که جلوشو گرفتم و گفتم (لطفا حرف نزن باشه؟) چشماشو بست و سرشو برد عقب تر که چشمم به موبایلش رو کاناپه افتادم رفتم سراغ موبایل خودم پیداش نکردم و چاره تداشتم گوشیشو برداشتم و روشن کردم هنوز عکس دوتاییمون روش بود رمزی که یادم میومد رو زدم و گوشی باز شد پس حتی بعد اون همه مدت رمزشم عوض نکرده بود تو تلفن شماره ی اورژانس و گرفتم و ادرس رو دادم بعد ۱۰ دقیقه رسیدن و بلندش کردن بردن که دیدم کنار تهیونگ بوده موبایلم برش داشتم و رفتم سمت ماشین امبولانس همینطور که کاراشو انجام میدادن حس کردم قلبم تیر میکشه دستمو گذاشتم رو سینم و چشمامو بستم و مچاله شدم که اون از حال رفت خیلی زود رسیدیم بیمارستان و تهیونگ و بردن تو اتاق عمل
لایک کنید کامنت بزارید
هوووم درد و بلای پسرمم بخوره تو کله ی من و هیتراش این فقط یه فیکه:)))
لایک کنید کامنت بزارید
هوووم درد و بلای پسرمم بخوره تو کله ی من و هیتراش این فقط یه فیکه:)))
۶.۱k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.