Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۴۴
میکائل:من تا شیرینمو نبینم هیچکار نمکنی(باداد)
بلند شدم که یکدفعه افتادم پاهام
میکائل:چرا پاهام تکون نمخورن ها چیکارم کردین
دکتر:بخاطر تصادف استخون هایی پاتون شکسته ولی تا چند ماه دیگه میتونید راه برین
میکائل:منو ببر جای زنم
منو روی ولیچر گذاشتن و بردن طرف اتاق شیرین
(شیرین)
من بیهوش امده بودم دخترمو اورده بودن که بیبینم دکتر ها نذاشتن برم میکائل بیبینم و اقاجون همنجور با دخترم بازی میکردم که یکدفعه در وا شد و میکائل با ویلچر امد طرفم
شیرین:میکائل(باگریه)
با بچه بلند شدم و رفتم طرف میکائل بغلش کردم
میکائل:فداتشم دلم برات تنگ شده بود
سمیه:مگه نگفتین شاید یکشون حافظه شو از دست بده دکتر؟
دکتر:الان باید خداروشکر کنید که همچین اتفاقی نیوفتاده
میکائل دخترمون بغل کرد
اقاجون:باید گوسفند قربانی کنیم
میکائل:سعید ملیحه کجان؟
اقاجون:رفتن دنبال ارزو
شیرین:چی؟چرا؟زنگ بزن به اونا
(سعید)
ارزو همه چیزو بهمون توضیح داد
ارزو:اون تصادف پریا چینده بود همه اینا تغصیر اون بود برین یقه اونا بگیرین
سعید:ادرس پریا رو بده
ارزو:نمدونم یکجا خونش نیست همش نقل مکان میکنه به شهر ها و کشور ها
یکدفعه به ملیحه نگاه کردم که عرق کرده بود و بی حال روی مبل افتاده بود با نگرانی به سمتش رفتم که نفس نفس میزد
ملیحه:سعید نفسم بالا نمیاد
سعید:الان میبرمت دکتر
با بدبدختی بغلش کردم سنگین بود ولی با کمک ارزو بردیمش دکتر ازش خون میومد
ملیحه:داره میاد زود برو
با اخرین سرعت رفتم و رسیدیم نزدیک ترین بیمارستان پرستار ها بردنش و همونجا لباس تنش کردن بردن اتاق عمل
دست پاهام شروع به لرزیدن کردن که اقاجون زنگ زد..........
Part۱۴۴
میکائل:من تا شیرینمو نبینم هیچکار نمکنی(باداد)
بلند شدم که یکدفعه افتادم پاهام
میکائل:چرا پاهام تکون نمخورن ها چیکارم کردین
دکتر:بخاطر تصادف استخون هایی پاتون شکسته ولی تا چند ماه دیگه میتونید راه برین
میکائل:منو ببر جای زنم
منو روی ولیچر گذاشتن و بردن طرف اتاق شیرین
(شیرین)
من بیهوش امده بودم دخترمو اورده بودن که بیبینم دکتر ها نذاشتن برم میکائل بیبینم و اقاجون همنجور با دخترم بازی میکردم که یکدفعه در وا شد و میکائل با ویلچر امد طرفم
شیرین:میکائل(باگریه)
با بچه بلند شدم و رفتم طرف میکائل بغلش کردم
میکائل:فداتشم دلم برات تنگ شده بود
سمیه:مگه نگفتین شاید یکشون حافظه شو از دست بده دکتر؟
دکتر:الان باید خداروشکر کنید که همچین اتفاقی نیوفتاده
میکائل دخترمون بغل کرد
اقاجون:باید گوسفند قربانی کنیم
میکائل:سعید ملیحه کجان؟
اقاجون:رفتن دنبال ارزو
شیرین:چی؟چرا؟زنگ بزن به اونا
(سعید)
ارزو همه چیزو بهمون توضیح داد
ارزو:اون تصادف پریا چینده بود همه اینا تغصیر اون بود برین یقه اونا بگیرین
سعید:ادرس پریا رو بده
ارزو:نمدونم یکجا خونش نیست همش نقل مکان میکنه به شهر ها و کشور ها
یکدفعه به ملیحه نگاه کردم که عرق کرده بود و بی حال روی مبل افتاده بود با نگرانی به سمتش رفتم که نفس نفس میزد
ملیحه:سعید نفسم بالا نمیاد
سعید:الان میبرمت دکتر
با بدبدختی بغلش کردم سنگین بود ولی با کمک ارزو بردیمش دکتر ازش خون میومد
ملیحه:داره میاد زود برو
با اخرین سرعت رفتم و رسیدیم نزدیک ترین بیمارستان پرستار ها بردنش و همونجا لباس تنش کردن بردن اتاق عمل
دست پاهام شروع به لرزیدن کردن که اقاجون زنگ زد..........
۲۶۶
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.