روانی دوست داشتنی من

#روانی_دوست_داشتنی_من
P:50
(ویو ا.ت)

ترس تمام وجودمو فرا گرفته بود
چه اتفاقی داشت می افتاد؟
هر لحظه ای خاطرات بیشتری رو فراموش میکردم
که یهو درد عجیبی توی بدنم پخش شدو و سیاهی ..........................................


(ویو خودم😅😘)
طلسم شکسته شد و سرنوشت عوض شد..........همه ی اتفاقات از حافظه ی همه افرادی که اون هارو میشناختن پاک شد!!
حتی از حافظه ی خودشون
دیگه کسی از رابطه ی این دو چیزی به خاطر نداشت
دیگه کسی عشق این دورو به یاد نمی آورد
دیگه کابوسی وجود نداشت ....... فلیکس هرگز به بیمارستان نرفته بود.........
این دو به زندگیه بدون کابوس......... بدون طلسم......و بدون هم برگشتن
یه زندگیه عادی ........
همه چیز خوب پیش می‌رفت تا روزی که...........
دوباره همو ملاقات کردن
درسته که اون دو همو فراموش کرده بودن ولی بدنشون چی؟!
یه جایی توی ناخداگاهشون هنوزم همدیگه رو به یاد داشتن.......هنوزم همدیگه رو دوست داشتن .....هنوزم همدیگرو میخاستن‌

اونها دوباره موفق به شکستن سرنوشت میشن؟!
باید توی فصل دوم ببینیم!!

& پایان فصل اول &

نظرتون راجبش چی بود قشنگ بود ؟؟
بنظرتون بزم سراغ فصل دوممم؟؟؟
بگین لطفاااااا🙃😇