دفترچه خاطرات آرمین آرلت اتک آن تایتان⛓️🕸️
ارزوهای من خلاصه شده در چند ورقه کتاب است ، در چند عکس که با انها زندگی کردم... می خواستم دریا را ببینم، لمس کنم ،حس کنم! می خواستم بفهمم که تنها جهان ، جهان خشکی نیست و دنیایی عمیق تر و زیبا تر در زیر اب ها نهفته است... ارن می خواست پشت دیوار ها برود تا ازاد باشد . من می خواستم بروم تا زندگی کنم و دیگر ارزوهایم را در ورقه کتاب های ممنوعه باقی نگذارم...
_چند سال بعد_ همه من را به ظاهر فردی ارام و دلسوز و شاداب می بینند...اما، چه بر سر ان لبخند ها امد؟ چرا دیگر نمی توانم بخندم؟ چرا دیگر به دریا و ماه و ستاره ها اهمیت نمی دهم؟ چرا دیگر چیزی به من انگیزه نمی دهد؟ دارم درون تاریکی خودم غرق میشم...عمیق...عمیق تر...انجا که هیچ صدایی نیست انجا که دریا به رنگ تیره است... عذاب وجدان مرگ فرمانده اروین هنوز هم با من همراه است...
وقتی میکاسا را در اون حالت با گریه و قلبی شکسته دیدم می خواستم فریاد بزنم ارن ! چرا اینقدر بی اهمیت از ما میگذری؟ چرا...مگه عاطفه نداری؟ چرا برای ما ارزش قائل نمیشی؟ اما دیدم خودم هم همینطورم و فریادم با مشت معنی شد... من قطعا نمی خواستم تصویرم از دریا ، اب های خونینی باشد که بر سر تبعیض و نادانی رنگین شده است... _ دفترچه خاطرات ارمین ارلرت _
_چند سال بعد_ همه من را به ظاهر فردی ارام و دلسوز و شاداب می بینند...اما، چه بر سر ان لبخند ها امد؟ چرا دیگر نمی توانم بخندم؟ چرا دیگر به دریا و ماه و ستاره ها اهمیت نمی دهم؟ چرا دیگر چیزی به من انگیزه نمی دهد؟ دارم درون تاریکی خودم غرق میشم...عمیق...عمیق تر...انجا که هیچ صدایی نیست انجا که دریا به رنگ تیره است... عذاب وجدان مرگ فرمانده اروین هنوز هم با من همراه است...
وقتی میکاسا را در اون حالت با گریه و قلبی شکسته دیدم می خواستم فریاد بزنم ارن ! چرا اینقدر بی اهمیت از ما میگذری؟ چرا...مگه عاطفه نداری؟ چرا برای ما ارزش قائل نمیشی؟ اما دیدم خودم هم همینطورم و فریادم با مشت معنی شد... من قطعا نمی خواستم تصویرم از دریا ، اب های خونینی باشد که بر سر تبعیض و نادانی رنگین شده است... _ دفترچه خاطرات ارمین ارلرت _
۵.۸k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.