تبدیل نفرت به عشق
پارت 4
خب بعد از هزارتا غر که چرا انقدر تند میری رسیدیم به جنگل ما زودتر رسیدیم پس تصمیم گرفتیم چادر هارو بزنیم و آتیش روشن کنیم رفتم چوب برای آتیش بیارم که گمشدم نمیدونم الان چند ساعت گذشت ولی هوا تاریک شده دیگه پاهام خسته شده بود گوشیمم که همرام نبود نشستمو به یه درخت تکیه دادم زانو هامو بغل کردمو زدم زیر گریه که دیدم صدا میاد اره اون جین بود جین: تهیونگ صدای گریه میاد فک کنم پیداش کردیم ا/ت: بچه ها من اینجام (داد)
سریع اومدن پیشم تهیونگ: یااااا زشت خفته که گریه نمیکنه ا/ت: مرض
پاشدم هم جین و تهیونگ بغل کردم و قضیه رو براشون تعریف کردم برگشتیم یونجی: حالت خوبه خوبه نگرانمون کردی ا/ت: ببخشیدددد
بعد از کلی گپ زدن جیمین پیشنهاد داد بریم جرعت حقیقت بطری رو چرخوندم افتاد سمت جین و نامجون جین: جرعت یا حقیقت نامجون: حقیقت جین : اون ظرف خوشگلمو تو شکستی نامجون: ا...ر...ه
جین دمپاییشو در آورد زد مستقیم خورد تو صورت نامجون همه زدیم زیر خنده جین انقدر محکم زد که قرمز شد دومین بار بطری رو چرخوندم افتاد سمت جیمین و کوک جیمین : جرعت یا حقیقت کوک: حقیقت جیمین: بگو ببینم کسی که کمدم رو بهم ریخته بود تو بودی نه؟ کوک: چرا همچین فکری میکنی هیونگ جیمین: آخه تیشرتی که تو دوسش داری گمشده کوک: باشه من بهم ریختم جیمین: رفتیم خونه اتاقمو عین دسته گل تحویل میدی بهم فهمیدییییی تیشرتم رو هم پس بده کوک: آخه... هیونگ خیلی کیوته تیشرتت جیمین: پسش میدی یا همه ی لباساتو جر بدم کوک: گ.و.ه خوردم ایندفعه بطری افتاد سمت کوک و تهیونگ کوک: جرعت یا حقیقت تهیونگ: جرعت کوک: ا/ت رو ببوس ا/ت: هنننن؟ چرا منننن کوک: غیر از تو دختره دیگه ای اینجا هس ؟ تهیونگ: اوکی
تهیونگ اومد لباشو گذاشت رو لبام و منو بوسید قلبم داشت تند تند میزد چرا لباش آنقدر نرم بود .. من دارم چرت و پرت میگم پسره الدنگ ا/ت: خب ... دیگه برا امرو...ز ب...سه
سریع رفتم تو چادرم و پتومو کشیدم روم چرا قلبم آنقدر تند میتپه یعنی من دوسش دارممم؟ ولی آخه منکه از اون متنفر بودمممم یونجی: هوی گاو از تهیونگ خوشت میاد نه؟ ا/ت: ها نه کی گفته نکنه بلند بلند حرف زدم یونجی: پس درست حدس زدم ا/ت: اره فک کنم خوشم میاد ولی اون ازم متنفره یونجی : فک نکنم ا/ت: از کجا میدونی یونجی: میفهمیم عزیزم
خب بعد از هزارتا غر که چرا انقدر تند میری رسیدیم به جنگل ما زودتر رسیدیم پس تصمیم گرفتیم چادر هارو بزنیم و آتیش روشن کنیم رفتم چوب برای آتیش بیارم که گمشدم نمیدونم الان چند ساعت گذشت ولی هوا تاریک شده دیگه پاهام خسته شده بود گوشیمم که همرام نبود نشستمو به یه درخت تکیه دادم زانو هامو بغل کردمو زدم زیر گریه که دیدم صدا میاد اره اون جین بود جین: تهیونگ صدای گریه میاد فک کنم پیداش کردیم ا/ت: بچه ها من اینجام (داد)
سریع اومدن پیشم تهیونگ: یااااا زشت خفته که گریه نمیکنه ا/ت: مرض
پاشدم هم جین و تهیونگ بغل کردم و قضیه رو براشون تعریف کردم برگشتیم یونجی: حالت خوبه خوبه نگرانمون کردی ا/ت: ببخشیدددد
بعد از کلی گپ زدن جیمین پیشنهاد داد بریم جرعت حقیقت بطری رو چرخوندم افتاد سمت جین و نامجون جین: جرعت یا حقیقت نامجون: حقیقت جین : اون ظرف خوشگلمو تو شکستی نامجون: ا...ر...ه
جین دمپاییشو در آورد زد مستقیم خورد تو صورت نامجون همه زدیم زیر خنده جین انقدر محکم زد که قرمز شد دومین بار بطری رو چرخوندم افتاد سمت جیمین و کوک جیمین : جرعت یا حقیقت کوک: حقیقت جیمین: بگو ببینم کسی که کمدم رو بهم ریخته بود تو بودی نه؟ کوک: چرا همچین فکری میکنی هیونگ جیمین: آخه تیشرتی که تو دوسش داری گمشده کوک: باشه من بهم ریختم جیمین: رفتیم خونه اتاقمو عین دسته گل تحویل میدی بهم فهمیدییییی تیشرتم رو هم پس بده کوک: آخه... هیونگ خیلی کیوته تیشرتت جیمین: پسش میدی یا همه ی لباساتو جر بدم کوک: گ.و.ه خوردم ایندفعه بطری افتاد سمت کوک و تهیونگ کوک: جرعت یا حقیقت تهیونگ: جرعت کوک: ا/ت رو ببوس ا/ت: هنننن؟ چرا منننن کوک: غیر از تو دختره دیگه ای اینجا هس ؟ تهیونگ: اوکی
تهیونگ اومد لباشو گذاشت رو لبام و منو بوسید قلبم داشت تند تند میزد چرا لباش آنقدر نرم بود .. من دارم چرت و پرت میگم پسره الدنگ ا/ت: خب ... دیگه برا امرو...ز ب...سه
سریع رفتم تو چادرم و پتومو کشیدم روم چرا قلبم آنقدر تند میتپه یعنی من دوسش دارممم؟ ولی آخه منکه از اون متنفر بودمممم یونجی: هوی گاو از تهیونگ خوشت میاد نه؟ ا/ت: ها نه کی گفته نکنه بلند بلند حرف زدم یونجی: پس درست حدس زدم ا/ت: اره فک کنم خوشم میاد ولی اون ازم متنفره یونجی : فک نکنم ا/ت: از کجا میدونی یونجی: میفهمیم عزیزم
۷.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.