روزگار غیر باور پارت 14
روزگار غیر باور
پارت 14
#همتا
ترسیدم، درو و باز کردم و دیدم که هیونجون دستش رو گذاشته روی دیوار تا مانع افتادنش بشه و جعبه هم از دستش افتاده بود،اون صدا، صدای افتادن جعبه بود.
و من بعد دیدن این صحنه شروع کردم به...نکنه مست باشه😱وای خواستم برم که با خودم گفتم اگر مریض باشه چی؟ اصلا اگه مست باشه و بلایی سرم بیاره چی؟ ... نبابا یه آیدل معروفه،همچین کاری نمیکنه، رفتم کنارش و گفتم:
ه: آقای هوانگ حالتون خوبه؟
اما جواب نداد😐دستم رو گزاشته روی پیشونیش، فوق العاده داغ بود.
خب من الان باید چیکار کنم؟؟؟ آها یافتم! کمکش کردم تا بلند بشه،رفتم طرف هال وکمکش کردم روی مبل بشینه و...
#هیونجون
روی مبل نشستم ، اصلا حال اینو نداشتم که بهش بگم بره اما باید بهش بگم تا پر رو نشه ، خیلی متنفر بودم از اینکه یک نفر منو ضعیف ببینه اما دیگه نمی تونستم کاری کنم نگاش کردم که دیدم رفت سمت آشپزخونه و بعد حدودا 2 دقیقه اومد بیرون [ماسکش هنوز جلوی صورتش بود] و دستش یه لیوان آب بود و یه قرص. اومد طرفم و گفت: لطفا این قرص رو بخورید.
رو بهش با تحکم گفتم: برو بیرون
#همتا
که بهم گفت: برو بیرون
رو بهش گفتم: من طرفدار شما نیستم و طرفدار یه نفر دیگه هستم و هر کسی جای شما بود حتما همینکار رو میکردم و همینطور ساسنگ نیستم که بخوام با یه قرص مسموم و یا بکشمتون، نگاه کنید روی قرص هم نوشته... (همون استامینوفن خودمون اما کره ایش😅)
هیو: برو بیرون، به دکتر زنگ میزنم، پس نیازی نیست شما اینجا باشید.
داشتم از خجالت آب میشدم، گرمم شده بود، ماسکم رو درآوردم و گفتم...
#هیونجون
نمی خواستم باهاش بد برخورد کنم،
ماسکش رو درآورد که دیدم همون دختره اس😐
چرا یه چند مدته من هرجا میرم این دختره رو میبینم؟؟
و بعد گفت: درسته از نظر شما نیازی نیست من اینجا باشم اما از نظر من هست، شما الان حال مساعدی ندارید
هیو: نظر شما مهم نیست.کاری که به شما سپرده شده بود رو انجام دادید، پس دیگه باید برید.
و رفتم سمت اتاقم تا به آقای یئون (دکتر) زنگ بزنم بیاد. حالم خیلی بد بود اما تمام سعیم رو کردم تا جلوی این دختره ضعیف نباشم و منو بدحال نمیبینه، هر کسی جای این دختره بود همین کارو میکردم گوشیم رو برداشتم و بهشون زنگ زنگ زدم:
هیو: الو،
ا ی: سلام پسرم، خوبی؟
هیو: سلام نه خوب نیستم
ا ی: نکنه دوباره مریض شدی؟
هیو:......
ا ی: چرا حواست به خودت نیست، الان سریع خودم رو میرسونم فعلا خدافظ
و گوشی رو قطع کرد، آقای پارک بیشتر از پدرم برام پدری کرد، هه رفتم تو هال که دیدم اون دختره هنوز اینجاست، دیگه داشت عصبیم میکرد. رفتم کنارش و گفتم...
اینم از پارت 14
لطفا اگر میخونین حتما نظرتون رو کامنت کنید، میدونید همین چند کلمه چه انگیزه ای به من میده؟؟ فوق العاده زیاد😃
پارت 14
#همتا
ترسیدم، درو و باز کردم و دیدم که هیونجون دستش رو گذاشته روی دیوار تا مانع افتادنش بشه و جعبه هم از دستش افتاده بود،اون صدا، صدای افتادن جعبه بود.
و من بعد دیدن این صحنه شروع کردم به...نکنه مست باشه😱وای خواستم برم که با خودم گفتم اگر مریض باشه چی؟ اصلا اگه مست باشه و بلایی سرم بیاره چی؟ ... نبابا یه آیدل معروفه،همچین کاری نمیکنه، رفتم کنارش و گفتم:
ه: آقای هوانگ حالتون خوبه؟
اما جواب نداد😐دستم رو گزاشته روی پیشونیش، فوق العاده داغ بود.
خب من الان باید چیکار کنم؟؟؟ آها یافتم! کمکش کردم تا بلند بشه،رفتم طرف هال وکمکش کردم روی مبل بشینه و...
#هیونجون
روی مبل نشستم ، اصلا حال اینو نداشتم که بهش بگم بره اما باید بهش بگم تا پر رو نشه ، خیلی متنفر بودم از اینکه یک نفر منو ضعیف ببینه اما دیگه نمی تونستم کاری کنم نگاش کردم که دیدم رفت سمت آشپزخونه و بعد حدودا 2 دقیقه اومد بیرون [ماسکش هنوز جلوی صورتش بود] و دستش یه لیوان آب بود و یه قرص. اومد طرفم و گفت: لطفا این قرص رو بخورید.
رو بهش با تحکم گفتم: برو بیرون
#همتا
که بهم گفت: برو بیرون
رو بهش گفتم: من طرفدار شما نیستم و طرفدار یه نفر دیگه هستم و هر کسی جای شما بود حتما همینکار رو میکردم و همینطور ساسنگ نیستم که بخوام با یه قرص مسموم و یا بکشمتون، نگاه کنید روی قرص هم نوشته... (همون استامینوفن خودمون اما کره ایش😅)
هیو: برو بیرون، به دکتر زنگ میزنم، پس نیازی نیست شما اینجا باشید.
داشتم از خجالت آب میشدم، گرمم شده بود، ماسکم رو درآوردم و گفتم...
#هیونجون
نمی خواستم باهاش بد برخورد کنم،
ماسکش رو درآورد که دیدم همون دختره اس😐
چرا یه چند مدته من هرجا میرم این دختره رو میبینم؟؟
و بعد گفت: درسته از نظر شما نیازی نیست من اینجا باشم اما از نظر من هست، شما الان حال مساعدی ندارید
هیو: نظر شما مهم نیست.کاری که به شما سپرده شده بود رو انجام دادید، پس دیگه باید برید.
و رفتم سمت اتاقم تا به آقای یئون (دکتر) زنگ بزنم بیاد. حالم خیلی بد بود اما تمام سعیم رو کردم تا جلوی این دختره ضعیف نباشم و منو بدحال نمیبینه، هر کسی جای این دختره بود همین کارو میکردم گوشیم رو برداشتم و بهشون زنگ زنگ زدم:
هیو: الو،
ا ی: سلام پسرم، خوبی؟
هیو: سلام نه خوب نیستم
ا ی: نکنه دوباره مریض شدی؟
هیو:......
ا ی: چرا حواست به خودت نیست، الان سریع خودم رو میرسونم فعلا خدافظ
و گوشی رو قطع کرد، آقای پارک بیشتر از پدرم برام پدری کرد، هه رفتم تو هال که دیدم اون دختره هنوز اینجاست، دیگه داشت عصبیم میکرد. رفتم کنارش و گفتم...
اینم از پارت 14
لطفا اگر میخونین حتما نظرتون رو کامنت کنید، میدونید همین چند کلمه چه انگیزه ای به من میده؟؟ فوق العاده زیاد😃
۱۰.۵k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.