عشق و غرور p39
نمیتونستم بگم همین الان هم تو یه وارث از خون خودت داری ، واقعا اگه بفهمه چی میشه
خودم جواب خودم رو دادم
طوفانی ایجاد میشه که اول از همه منو تو خودش میبلعه
با داغ شدن لب هام از افکارم پرت شدم بیرون
جوری لبامو می مکید که داشت از جا کنده میشد
دیگه نتونستم طاقت بیارم ، دستمو از پشت تو موهاش بردم و همراهیش کردم ...
صبح با صدای بیرون بیدار شدم
اه این کیه اینقدر بلند داد میزنه
لباسامو از رو رمین برداشتم و پوشیدم..چقدر صدا آشنا بود
_ تو که زن میخواستی میگفتی خودم برات یه خوبشو میگرفتم نه اینکه یه خیانت کار رو دوباره عقد کنی
درو باز کردم و رفتم بیرون
شهربانو مادر خانزاده با دیدنم هجوم آورد سمتم
تا به خودم بیام یه سیلی نثارم کرد
_ دختره ی هرزه ..چشمت مال و اموال پسر منو گرفته که دوباره اومدی زنش شدی ارهههه.؟... ولی کور خوندی تو لیاقت نوکری خانواده ی خان رو هم نداری
انگشت اشارمو جلوش گرفتم:
_حالا بزار من روشنت کنم...خانزاده خودش خواست عقدم کنه..منم خیلی خوشم نمیاد دور و بر تو و امثال تو برگردم اگه به من باشه صد سال سیاه از یه کیلومتری شماها و اون روستا رد نمیشم ..چون همتون زندگی منو به گند کشیدید
پوزخند زد:
_ما زندگی تورو به گند نکشیدیم نحسی و شومی خودت بود ک دامن زندگیتو گرفت
_کافیههههه
با داد خانزاده هر دو سکوت کردیم
به شهربانو نگاه کرد و گفت:
_گیسیا زن منه حق ندارید بهش بی احترامی بکنید
رو کرد به من ادامه داد:
_ و تو ..دفعه بعد ببینم با مادر من اینجوری حرف میزنی جور دیگه ای باهات برخورد میکنم
بغض کردم
خودم جواب خودم رو دادم
طوفانی ایجاد میشه که اول از همه منو تو خودش میبلعه
با داغ شدن لب هام از افکارم پرت شدم بیرون
جوری لبامو می مکید که داشت از جا کنده میشد
دیگه نتونستم طاقت بیارم ، دستمو از پشت تو موهاش بردم و همراهیش کردم ...
صبح با صدای بیرون بیدار شدم
اه این کیه اینقدر بلند داد میزنه
لباسامو از رو رمین برداشتم و پوشیدم..چقدر صدا آشنا بود
_ تو که زن میخواستی میگفتی خودم برات یه خوبشو میگرفتم نه اینکه یه خیانت کار رو دوباره عقد کنی
درو باز کردم و رفتم بیرون
شهربانو مادر خانزاده با دیدنم هجوم آورد سمتم
تا به خودم بیام یه سیلی نثارم کرد
_ دختره ی هرزه ..چشمت مال و اموال پسر منو گرفته که دوباره اومدی زنش شدی ارهههه.؟... ولی کور خوندی تو لیاقت نوکری خانواده ی خان رو هم نداری
انگشت اشارمو جلوش گرفتم:
_حالا بزار من روشنت کنم...خانزاده خودش خواست عقدم کنه..منم خیلی خوشم نمیاد دور و بر تو و امثال تو برگردم اگه به من باشه صد سال سیاه از یه کیلومتری شماها و اون روستا رد نمیشم ..چون همتون زندگی منو به گند کشیدید
پوزخند زد:
_ما زندگی تورو به گند نکشیدیم نحسی و شومی خودت بود ک دامن زندگیتو گرفت
_کافیههههه
با داد خانزاده هر دو سکوت کردیم
به شهربانو نگاه کرد و گفت:
_گیسیا زن منه حق ندارید بهش بی احترامی بکنید
رو کرد به من ادامه داد:
_ و تو ..دفعه بعد ببینم با مادر من اینجوری حرف میزنی جور دیگه ای باهات برخورد میکنم
بغض کردم
۱۵.۵k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.