هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۱۶
× یونا عزیزم میشه بگی دنبال چی هستی؟
+دنبال یه زیر زمین میگردم که یه پارچه توشههههههه
$آخه یه زیر زمین رو چجوری میخوای بین این ویرانه پیدا کنییییی
×باشه یونا بسه یه زیر زمین رو نمیشه پیدا کرد
+من باید اون علامت رو پیدا کنم پدرم ازم میخوادد
$باشه اروم باش چیکار داری اخه با اون پارچه
+کار دارم کار اخه تو چیکار داری هققققق
دختر مثل دیونه ها سنگ ها رو کنار میزد که اخر دستش خونی شد اما اهمیت نمیداد انگار اون پارچه و علامتش که تو مشت پدرش بود از زخمی شدنش هم مهم تر بود کوک دیگه نگران شد و دختر رو بلند کرد تا دست از کارش بکشه
+ولم کننن هققققق
$نه نگا دستات خونیه تمومش کن عه داری اسیب میبینی
نامجون نگاهی به دستای دختر انداخت قسمتی از پوستش کامل جدا شده بود
×دیگه واقعا بسه برمیگردیم اصلا نباید میومدیم
+ نههههه بس نیست ولم کنین میخوام بگردم
×یونا سر عقل بیا عه
دختر تقلا میکرد که ولش کنن اما پسر اون رو سفت تر گرفت و داخل ماشین شد و حرکت کردن
+نهههه می خوام بگردم ولم کنینننن بخدا میکشمتون
$ بکش بزن بکش ولی من نمیزارم بری دستتو ببین به فکر خودت باش
دختر سعی کرد کوک رو خفه کنه اما کوک هم مجبور شد با یه ضربه به گردن دختر اون رو بیهوش کنه
فردا بعد از ظهر *
خونه *
جیمین انقدر خونه رو دور زده بود که سر خودشم داشت گیج میرفت حتی نتونسته بود بخوابه پس کجان چرا نمیان
- جیمین بشین دارم حالت تهوع میگیرم جای تو
=اخه خیلی وقته که رف......
با باز شدن در حرفش قط شد با دیدن یونا که تو بغل کوک خوابه و لباسش خونیه با سرعت رفت سمتش و یونا رو چک میکرد
=چیشده ؟ خدای من چه بلایی سر دستاش آورده؟
ـ$زده بود به سرش همش سنگ ها رو جابه جا میکرد اخر سر این بلا رو سر خودش اورد
جیمین هوفیی کشید نامجون کتش رو اویزون کرد و روی مبل نشست و .....
امید وارم خوشتون اومده باشه تا الان
پارت ۱۶
× یونا عزیزم میشه بگی دنبال چی هستی؟
+دنبال یه زیر زمین میگردم که یه پارچه توشههههههه
$آخه یه زیر زمین رو چجوری میخوای بین این ویرانه پیدا کنییییی
×باشه یونا بسه یه زیر زمین رو نمیشه پیدا کرد
+من باید اون علامت رو پیدا کنم پدرم ازم میخوادد
$باشه اروم باش چیکار داری اخه با اون پارچه
+کار دارم کار اخه تو چیکار داری هققققق
دختر مثل دیونه ها سنگ ها رو کنار میزد که اخر دستش خونی شد اما اهمیت نمیداد انگار اون پارچه و علامتش که تو مشت پدرش بود از زخمی شدنش هم مهم تر بود کوک دیگه نگران شد و دختر رو بلند کرد تا دست از کارش بکشه
+ولم کننن هققققق
$نه نگا دستات خونیه تمومش کن عه داری اسیب میبینی
نامجون نگاهی به دستای دختر انداخت قسمتی از پوستش کامل جدا شده بود
×دیگه واقعا بسه برمیگردیم اصلا نباید میومدیم
+ نههههه بس نیست ولم کنین میخوام بگردم
×یونا سر عقل بیا عه
دختر تقلا میکرد که ولش کنن اما پسر اون رو سفت تر گرفت و داخل ماشین شد و حرکت کردن
+نهههه می خوام بگردم ولم کنینننن بخدا میکشمتون
$ بکش بزن بکش ولی من نمیزارم بری دستتو ببین به فکر خودت باش
دختر سعی کرد کوک رو خفه کنه اما کوک هم مجبور شد با یه ضربه به گردن دختر اون رو بیهوش کنه
فردا بعد از ظهر *
خونه *
جیمین انقدر خونه رو دور زده بود که سر خودشم داشت گیج میرفت حتی نتونسته بود بخوابه پس کجان چرا نمیان
- جیمین بشین دارم حالت تهوع میگیرم جای تو
=اخه خیلی وقته که رف......
با باز شدن در حرفش قط شد با دیدن یونا که تو بغل کوک خوابه و لباسش خونیه با سرعت رفت سمتش و یونا رو چک میکرد
=چیشده ؟ خدای من چه بلایی سر دستاش آورده؟
ـ$زده بود به سرش همش سنگ ها رو جابه جا میکرد اخر سر این بلا رو سر خودش اورد
جیمین هوفیی کشید نامجون کتش رو اویزون کرد و روی مبل نشست و .....
امید وارم خوشتون اومده باشه تا الان
۱۷.۲k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.