درخواستی« وقتی از دانشگاه برگشتی..»
درخواستی« وقتی از دانشگاه برگشتی..»
هیونجین:« برادرت بود و وقتی از دانشگاه اومدی لدون هیچ سلامی یا حرفی رفتی تو اتاقت..بعد از چند ساعت از اتاقت در میای
«به به...قدم رنجه فرمودید..سرمون منت گذاشتین که روی گل تونو ببینم»
پوزخنده صدا داری میزنی و طرف اشپزخونه میری
«مسخره»
از رو مبل با.همون حالت دست به سینه میاد طرفت
دستش رو سمت گردنت میبره و ماساژش میده
«ببینم گردنت درد نمیکنه...همش داشتم از لای در میدیدمت که سرت رو خم کرده بودی...خوبی؟»
ناله ایی کردی و به طرفش برگشتی
«خستمه»
لبخندی میزنه و دستش رو از روی گردنت بر میداره
زودباش اماده شو میخوایم بریم بیرون..»
«و..ول..»
«دهنتو ببند ولی اینا نداریم ..به حرف برادر بزرگت گوش کن ..زودباش لباس بپوش منتظرم ..»
----------
فلیکس:« تو اتاق مشترکتون روی تخت خوابیده بود..وقتی وارد خونه شدی کیفت رو سمتی پرت کردی و سمت اتاق رفتی ..همین که وارد شدی ..خودت رو روش پرتاب کردی
«اوه..دردم گرفت..ببینم کی اومدی»
با خستگی تمام لب زدی
«الان»
دستش رو طرف کمرت برد و همینطور که خودش رو روی تخت صاف میکرد تو رو هم به همون پوزیشن در میاورد
«هی..اینقدر به خودت فشار نیار..تو همینجوریش هم عالیی..»
---------
سونگمین:« اومده بود دنبالت ..وقتی دیدت.که تو حیاط داری راه میری از ماشین پیاده میشه و به طرفت میاد
«هی خوبی؟؟»
شروع کردی به غر زدن
«اه..سونگمینا..کمرم به شدن درد میکنه..بخاطره پریودیم هم نمیتونم درست روی درسم تمرکز کنم..اه جدا دارم از دلد..»
نذاشت حرفت رو کامل کنی ..براید استایل بغلت کرد و سمت ماشین بردت
«اوکی فهمیدم..چیزی نگو»
----------
جونگین:« همیشه میدید خیلی تلاش میکنی برای این درس رو بفهمی ولی دیگه خیلی زیاده روی کردی..به حدی بود که از ساعت 6 صبح پا میشدی و تا 1 بعد از ظهر همش درس میخوندی..این خیلی رو مخش رفته بود پس تصمیم گرفت باهات حرف بزنه
تقی به در اتاقت زد که جوابی نشنید .. دستگیره در رو پایین کشید و در رو باز کرد
«اهای خر خون..اینجایی»
در رو کامل باز کرد و وارد اتاق شد
«اومم..کجایی؟؟»
تو اتاقت داشت گشت میزد که داخل دستشویی دیدت
داشتی گریه میکردی و همش خودت رو سرزنش میکردی
«ه..هی..ا.ت ..»
به طرفت اومد و جلوت زانو زد
«چیشده..چ..چرا گریه میکنی..ا..اه ..ا.ت»
تورو تو بغلش گرفت و سرت رو نوازش کرد
«م..من..ه..هیچ..هیچی ا..از ا..این ..د..درس ..ن..نمی..نمیفهممم»
«هی ..خودت رو سرزنش نکن..تو باهوشتر از این حرف هایی..تو قویی..ف..فقط به استراحت نیاز داری»
"هانورا"
هیونجین:« برادرت بود و وقتی از دانشگاه اومدی لدون هیچ سلامی یا حرفی رفتی تو اتاقت..بعد از چند ساعت از اتاقت در میای
«به به...قدم رنجه فرمودید..سرمون منت گذاشتین که روی گل تونو ببینم»
پوزخنده صدا داری میزنی و طرف اشپزخونه میری
«مسخره»
از رو مبل با.همون حالت دست به سینه میاد طرفت
دستش رو سمت گردنت میبره و ماساژش میده
«ببینم گردنت درد نمیکنه...همش داشتم از لای در میدیدمت که سرت رو خم کرده بودی...خوبی؟»
ناله ایی کردی و به طرفش برگشتی
«خستمه»
لبخندی میزنه و دستش رو از روی گردنت بر میداره
زودباش اماده شو میخوایم بریم بیرون..»
«و..ول..»
«دهنتو ببند ولی اینا نداریم ..به حرف برادر بزرگت گوش کن ..زودباش لباس بپوش منتظرم ..»
----------
فلیکس:« تو اتاق مشترکتون روی تخت خوابیده بود..وقتی وارد خونه شدی کیفت رو سمتی پرت کردی و سمت اتاق رفتی ..همین که وارد شدی ..خودت رو روش پرتاب کردی
«اوه..دردم گرفت..ببینم کی اومدی»
با خستگی تمام لب زدی
«الان»
دستش رو طرف کمرت برد و همینطور که خودش رو روی تخت صاف میکرد تو رو هم به همون پوزیشن در میاورد
«هی..اینقدر به خودت فشار نیار..تو همینجوریش هم عالیی..»
---------
سونگمین:« اومده بود دنبالت ..وقتی دیدت.که تو حیاط داری راه میری از ماشین پیاده میشه و به طرفت میاد
«هی خوبی؟؟»
شروع کردی به غر زدن
«اه..سونگمینا..کمرم به شدن درد میکنه..بخاطره پریودیم هم نمیتونم درست روی درسم تمرکز کنم..اه جدا دارم از دلد..»
نذاشت حرفت رو کامل کنی ..براید استایل بغلت کرد و سمت ماشین بردت
«اوکی فهمیدم..چیزی نگو»
----------
جونگین:« همیشه میدید خیلی تلاش میکنی برای این درس رو بفهمی ولی دیگه خیلی زیاده روی کردی..به حدی بود که از ساعت 6 صبح پا میشدی و تا 1 بعد از ظهر همش درس میخوندی..این خیلی رو مخش رفته بود پس تصمیم گرفت باهات حرف بزنه
تقی به در اتاقت زد که جوابی نشنید .. دستگیره در رو پایین کشید و در رو باز کرد
«اهای خر خون..اینجایی»
در رو کامل باز کرد و وارد اتاق شد
«اومم..کجایی؟؟»
تو اتاقت داشت گشت میزد که داخل دستشویی دیدت
داشتی گریه میکردی و همش خودت رو سرزنش میکردی
«ه..هی..ا.ت ..»
به طرفت اومد و جلوت زانو زد
«چیشده..چ..چرا گریه میکنی..ا..اه ..ا.ت»
تورو تو بغلش گرفت و سرت رو نوازش کرد
«م..من..ه..هیچ..هیچی ا..از ا..این ..د..درس ..ن..نمی..نمیفهممم»
«هی ..خودت رو سرزنش نکن..تو باهوشتر از این حرف هایی..تو قویی..ف..فقط به استراحت نیاز داری»
"هانورا"
۱۳.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.